غول انتخاب رشته + تغییرات خفن :)

از بعد اعلام نتایج، یعنی دقیقا از ده دقیقه بعدش که با برادرجان شروع کردیم به گشت زنی بین قبولی های سالهای قبل، تا همین الان، دارم به انتخاب رشته فکر میکنم. اول اصلا نمیخواستم انتخاب رشته کنم اما الان یه لیست حدودا 70 تایی دارم که احتمال 99.99 درصد هیچ کدومشو نمیارم :) اما خب قضیه اصلا ساده نیست چون بالاخره رشته های زیادی هستن که میتونم برم اما نه علاقه ای بهشون دارم نه بازار کارشون وسوسه کننده است. البته این بین بازار کار رشته ای مثل پرستاری واقعا وسوسه کننده ست اما واقعا دوسش ندارم هرچند تهرانش رو هم میارم :/ و البته تر این وسط ها یه دلبرجانی هست که نمیدونم تا حالا ازش اینجا حرفی زدم یا نه اما الان میخوام حسابی ازش حرف بزنم.

سال دوم دبیرستان موقع انتخاب رشته، من خیلی تلاش کردم که برم انسانی. مدارس سمپاد معمولا انسانی ندارن اصلا. من و یه نفر دیگه اونقدر رفتیم دفتر و با مدیر و مشاور مدرسه صحبت کردیم و اونقدر بچه ها رو به سمت انسانی جذب کردیم که آخرش شدیم 20 نفری که خواهان آوردن رشته ی انسانی بودیم. مدیر مدرسه تسلیم شد و بالاخره مدرسه ی ما هم قرار شد یه کلاس انسانی داشته باشه. من از همون اول میخواستم برم انسانی برای دلبرجان و اون یکی هم برای حقوق انسانی رو میخواست. خلاصه سیب روزگار اونقدر چرخید و من این وسط اینقدر به شک و تردید افتادم و اونقدر گریه کردم و اونقدر اتفاقات عجیب و غریبی افتاد که نهایتا من نرفتم انسانی. یادمه اون روزی که برای ثبت نام تجربی رفتیم. مشاور مدرسه گفت انسانی دیگه؟ و من گفتم: نه، تجربی. چشماش گرد شد. با ناباوری نگاهم کرد و پرسید مطمئنی؟ و من سرمو تکون دادم. این لحظه، لحظه ایه که من دو سال حسرتشو خوردم. بعدا که سال تحصیلی شروع شد، اون دوستم که با هم تلاش کردیم برای آوردن انسانی به مدرسه، بهم گفت خیلی رفیقِ نیمه راهی. من ولی اون روز لبخند زدم بهش و گفتم هدفمون داشتن این رشته تو مدرسه بود که با هم بدستش آوردیم. گفت پس دلبرت چی؟ و من تو دلم گفتم: کشتمش. اما دروغ گفتم. هیچ وقت نکشتمش. همیشه علاقه به دلبر باهام بود. مثل یه حسرت دور. میگفتن اینو که میشه از تجربی هم رفت اما خب نمیدونستن اون مسیر چقدر با این مسیر برای من متفاوته. ادبیات و فلسفه کجا و شیمی و فیزیک کجا آخه؟ :)

باز دوباره گذشت و گذشت و رسید به کنکور و بعدش هم خرابکاری شدید کنکور. از بعد کنکور داشتم فکر میکردم شاید همه ی اون اتفاقای قبل کنکور، اون مریضی مامان و اوضاع نابه سامان خونه و اون استرسای زیاد، همه قرار بود تو رو برسونن به دلبرجان. هوم؟ نمیدونم. فقط میدونم الان بین رشته هایی که میتونم بیارمشون، دلبر به شدت چشمک میزنه. من؟ شک دارم. خانواده؟ میگن بمون. دوست؟ میگه برو و دلبرو بغل کن. من؟ خیلی شک دارم. البته خانواده اجازه نمیدن واسه رشته ای مثل دلبر خیلی دور بشم از اینجا. نهایتا فردوسی مشهد رو بتونم بزنم. بیرجند هم هست البته که تا اینجا یه 5-6 ساعتی راه داره. من ولی همچنان فکر میکنم که برم و دلبر رو بغل کنم یا بمونم و بشم بچه ی سربه راه مامان و بابا؟ هوم؟ نمیدونم... نمیدونم... نمیدونم...




* دلبر؟ روانشناسی :)))

** همونطور که میبینید، بالاخره منم صاحب یه قالب اختصاصی شدم :))) قالب جان رو مدیون زحمت های جناب چارلی هستم :) خییییلی ممنون بابتش ^_^

*** نمیدونم دقت کردید یا نه، اما بالاخره آدرس رو هم تغییر دادم :)


+ شمام بگید برام اگه چیزی درمورد دلبرجانم میدونید :) اگه در مورد رتبه هایی که فردوسی میگیره هم میدونید، بگید لطفا :)

اگه واقعا رشته ای رو دوست نداری از سره اجبار انتخابش نکن .. یه سال بمونی و بهتر بخونی می ارزه که یه عمر تو شاخه ای کار کنی که علاقه ای بهش نداری
اوهوم :) 
البته میدونید یه واقعیتی در مورد من وجود داره که تقریبا به هیچی علاقه‌ای ندارم :/ و همین کارمو خیلی سخت میکنه :/
همینجوری داشتم میخوندم میومدم پایین
قبل اینکه خودت دلبرو معرفی کنی ، خودم تونستم حدس بزنم منظورت روانشناسیه :)))))
منم خیلی این رشته رو دوست داشتم و هنوزم کنجکاوم در موردش اما خب خانواده م راضی نبودن و نیستن :| :(
عه :) چه بامزه :)))
منم خانواده‌م راضی نبودن که نرفتم انسانی، الانم راضی نیستن خیلی :/ اما خب من یه بار دوسال پیش این اشتباهو کردم و نمیخوام دوباره تکرارش کنم اما مهمترین چیز اینه که الان خودمم شک دارم واسش...
شمام با این دلبراتون :| :))
روانشناسی که میشه رفت. ناراحتی نداره که. :)
دلبر به این خوبی :/ 
آره میشه رفت‌ خانواده م همینو میگن اما بحث سر خیلی چیزای دیگه هم هست... مثلا اینکه چقدر نتایج بهتری میتونستم کسب کنم، چقدر بیشتر از این دو سال لذت می‌بردم، چقدر اعتماد به نفسم بالاتر میبود، چقدر زندگی بیشتر شبیه اون چیزی که ایده آلمه میبود و ... :) من فکر میکنم خیلی وقتا مسیر مهمتر از خود هدفه...
عزیزززم حتما رشته ت رو از روی علاقه انتخاب کن:)
من دعا میکنم دلبر قسمتت بشه^_^
اوهوم :)
دعا کنید هرچی صلاحمه اتفاق بیفته :)))) 
ممنون :*
دلبر:| حق کپی و اینا چی میشه پس؟از کی یاد گرفتی اینو؟:| :)))

+برو!خاک تو سرت اگه نری:|متاسفانه چیزی که دوسش دارم تو همین تجربیه و احتمالا باید بمونم براش وگرنه مامان و بابا و هیچکی نمیتونست جلومو بگیره که نخونمش
+قالب خیلی خوب شده.هدر که عشقه.منو هم از سمت چپ اومده بالا خوبه.ولی از مال من قشنگ تره و میخوام برم خراب شم سر چارلی:| :))) نمیدونم این بشر این عکسای هدر خوشگلو از کجا میاره؟!
ایها‌الناس لفظ «دلبر» رو اولین بار بنفشه گذاشت رو رشته‌ی مورد علاقه :/
خوبه الان؟ :/ :))

+ :))) دو تا نکته وجود داره. یکی اینکه اونقدر کنکورو بد دادم که روان فردوسی شاید نیارم. یکی دیگه اینکه بخشی از وجودم دلش میخواد بمونه تا حداقل به خودم ثابت شه که میتونم. این رتبه برام مثل یه شکست مفتضحانه‌س :// و این خیلی اعتماد به نفسمو آورده پایین :/ واسه همینم به همون اندازه که دلم میخواد برم روانشناسی، به همون اندازه م دلم میخواد بمونم :/

+ تو خودت قالب داری به اون قشنگی که *_* آره واقعا هدر خیلی خوبه :)))) منم برام سواله اتفاقا :)
درسته. اما اینا چیزیه که همون موقع باید بهش فکر می‌شد. الان که علی‌الحساب هدف رو داری، دیگه غصه‌ی مسیر رو خوردن زیاد خوب نیست. 
+ البته محتوای کتاب‌های انسانی همچین جذاب هم نیستنا. فقط اسمشون جذاب و خواستنیه: فلسفه، منطق، روانشناسی، تاریخ، ادبیات، جامعه‌شناسی. :)) 
غصه نیست. مثل یه جای خالی میمونه که پر نشده. شاید به قول شما اینا از دور جذاب باشن فقط. شاید اگه رفته بودم انسانی همون هفته‌ی اول حالم از همه‌ی اینا به هم میخورد. اما خب حالا که نرفتم فکر میکنم باحالترین چیز ممکن رو از دست دادم... یه همچین حسی :) 
* این حس وقتی تشدید میشه که میبینم همون دوستم که از نظر درسی تقریبا خیلی از من پایین‌تر بود، به خاطر علاقه و تلاش و کمتر بودن سطح رقابت، الان شده صد و خرده‌ای :) و خب این شاید خیلی حس مسخره‌ای باشه، اما وجود داره بالاخره.
و یه چیز دیگه اینکه، روانشناسی فردوسی چه رتبه‌ای میخواد؟ 
[گزینه دو رو مرض گرفته ما رو راه نمیده. فقط واسه داوطلبا می‌نویسه. و الا نمی‌پرسیدم :) ]
کانون رو که من چک کردم فقط دو نفر رو زده بود که با ۱۸ هزار و ۲۰ هزار کشوری رفته بودن. چون منطقه نگفتین، من کشوری گفتم‌ :) اما خب اینکه دقیقا تا چه رتبه‌ای گرفته مشخص نیست و اینکه امسال دقیقا تا چه رتبه‌ای بگیره هم مشخص نیست :)
کلاً سمپادهای شهرهای کوچیک انسانی نداره متاسفانه و ادم میمونه چیکار کنه.
روانشناسی از بیرون قشنگه ولی اونچیزی که بیرون هست با علم روانشناسی یکم فرق داره. من میخواستم ارشد برم روانشناسی و اما خب کتاباشو خوندم فهمیدم جای ما اینجا نیست. اگه علاقه باشه رشته بدی نیست اما بدونین من بچه های روانشناسی بهترین دانشگاه ایران رو میشناسیم که دکترا میخونن و میگن آینده آنچنانی نداره و باید با علاقه اومد روانشناسی و اینکه چند درصدی از بچه های هر دوره عموماً تغییر رشته میدن به رشته هایی مثل پرستاری و...
البته مشهدم تا اون جایی که من میدونم نداره.
منم باید کتابا رو ببینم اول... من تو این چند روز که از چند نفر پرس‌وجو کردم در مورد این رشته به نتایج کاملا متضادی رسیدم :))) یعنی دقیقا یکی میگه اوضاع کاریش خرابه، اون یکی میگه بد نیست خوبه... خلاصه اینکه الان من نهایتا به هیچ نتیجه‌ی خاصی نرسیدم :)
فقط میتونم بگم بعد از پرستاری بازارکار دلبرجان قابل اتکاست :)

منم اون زمانا میتونستم پرستاری بخونم و الان با حقوق و اضافه کار و کارانه کیف کنم ولی ترجیح دادم نخونم :)
الانم کارشناس تجهیزات پزشکی ام و خیلی هم حالم خوبه باهاش.
جدا؟ :/ آقا چرا اینقدر متضاد آخه؟ هر کس یه چیز میگه... من گیجِ گیجم این وسط. بازار کارش خوبه یعنی؟ 

من پرستاری دوست ندارم واقعا وگرنه حقوقش وسوسه کننده‌ست :)))) 
راستی رشته‌ی شما رو دیگه واسه تجربیا برداشتن، نیست اصلا تو دفترچه... فقط یه مورد به چشمم خورد اونم نمیدونم شبانه بود یا ظرفیت مازاد :)
پشت کنکوری موندن اون قدرها هم ساده نیست و باید به خیلی چیزها فکر کنی؛ میتونی شرایط به شدت فرسایشیش رو تحمل کنی؟ یک سال دیگه درس خوندن و بهتر و بیشتر از سال قبل خوندن اونم در حالی که از نظر روحی خیلی خیلی تحت فشاری. و بعد هم نمیتونی مطمئن باشی بعد اون یه سال پشت کنکوری بودن به چیزی که میخوای میرسی یا نه، چه بسا رتبه ات از سال گذشته بدتر بشه. من خودم پشت کنکور بودم و واقعا اگه برگردم اون چرندیات من میتونم و امسال میترکونم و... رو میذارم کنار و از همون سال اول میرم دانشگاه. تو این سال هایی که واسه کنکور خوندم منزوی شدم، اعتماد به نفسم داغون شد، نه تنها رشد شخصی و روحی و ذهنی نداشتم بلکه به شدت سقوط کردم تو هر کدومشون و در نهایت هم  کنکورم اونی که دلم میخواست نشد. اگه برمیگشتم قطعا همون موقع میرفتم بهترین انتخابی که میشد کرد، از نظر علاقه یا رتبه یا هر چی، و سعی میکردم بهترین اون رشته بشم و با حداکثر توانم تو اون رشته باشم و در کنار اون از نظر شخصی پیشرفت کنم. چون در نهایت واقعا اون قدرها که فکر میکردم فرقی نداشت تو کدوم دانشگاه درس بخونی، اینجا تو این کشور فرق چندانی نداره و در نهایت این خودتی که باید بخوای و بری دنبال پیشرفت تو رشته ات. از طرفی شاید تو کشور ما فقط دکتر و مهندس و... رو رشته بدونن و تاپ بدونن در حقیقت تمام این رشته ها در جایگاه خودشون مهم و باارزشن و ما بلد ارزش گذاری روشون نبودیم.
ضمنا خلف بودن به این چیزها نیست نعیمه، فردا هیچ کس به عنوان بچه خلف بودن ازت تشکر نمیکنه ولی یه روز ممکنه به خودت بیای و یه گره گنده تو قلبت حس کنی و ببینی به خاطر چیزی که فقط تو یه برهه فکر میکردی درسته تمام عمر خوب و قشنگ زندگیتو اشتباهی رفتی، راهی رو رفتی که مال تو نبوده. درسته مامان باباها همیشه بهترین اتفاق ها رو برای ما میخوان اما واقعا اون ها همیشه درست فکر میکنن و اشتباه نمیکنن؟  
به هر حال این تویی که باید تصمیم بگیری، این تویی که به تمام مسائل بیرون و درون خودت قائمی و از همه اشون باخبری و خب من فقط سعی کردم چیزهایی که تجربه کردم رو بگم، هر چند که گفتن بعضی چیزها و اعتراف یه جورایی، راحت نیست ولی برام خیلی مهم بود و هست که راه درست رو انتخاب کنی و بهترین ها برات رقم بخوره.
:) برات امیدوارم... فقط همین.

میدونی داینا موضوع اصلی اینه که من الان تو همون حالِ میرم و میخونم و میترکونم هستم :/ در واقع هیچ درکی از این فرسایش و فشارهای روانیش ندارم :/ فقط درمورد تاثیر قطعی معدل و پذیرش دانشگاه‌ها برای نظام قدیما نگرانم.
در واقع یکی از دلایلی که حتی منو بیشتر سوق میده به سمت موندن پشت کنکور، همین اعتماد به نفسه. این رتبه واقعا اعتماد به نفس منو پوکوند :/ و الان خاطره‌ش برام مثل یه خاطره‌ی یه شکست بزرگه. شاید برای خییییلی‌ها این رتبه آرزو باشه حتی اما اصلا شبیه من نیست. همین باعث میشه که بخوام بمونم تا حداقل یه کم اعتماد به نفسمو برگردونم.
شاید اون خلف بودن رو اشتباه نوشتم. یعنی در واقع با من مخالفت جدی نمیکنن برای رفتن بخ رشته دلخواهم. فقط این خودمم که میدونم ته دلشون چیه. یه موضوع دیگه م اینه که به هرحال به من اجازه‌ی زدن شهرهای دور رو نمیدن. روانشناسی فقط فردوسی رو میتونم بزنم که رتبه‌م یه جوریه که شاید ۳۰-۴۰ درصد بیارمش... بیرجند رو ولی قطعا میارم که نمیذارن بزنم چون دوره.... و باز یه چیز دیگه‌م همین بازار کار روانشناسیه که منو نگران میکنه... من به هرحال میخوام کار کنم و درآمد داشته باشم... تو این دو سه روز از خیلی ها پرسیدم و خیلی قضیه رو بالا پایین کردم اما اونقدر نتیجه‌ها و حرف‌ها متفاوته که به هیچی نمیرسم. تا مطمئن میشم به رفتن یهو یکی میاد میگه روانشناسی فلانه. تا مطمئن میشم به موندن یه نفر دیگه میگه موندن خیلی سخته... من گیجِ گیجم و اگه بخوام کاری رو بکنم که وااااقعا دوسش داشته باشم اصلا نمیرم دانشگاه و به جاش دوره های کیک و نوشیدنی و دسر میگذرونم و از این طریق کار میکنم :/// مشکل اصلیم اینه که رشته‌هایی که میتونم بیارم یا بازار کار خوبی ندارن و منم حس خاصی بهشون ندارم یا بازار کار خوبی دارن و من دوسشون ندارم یا بازار کار خوبی ندارن و من دوسشون دارم ://// 
این روزا اگه خودم بفهمم با خودم چند چندم و بالاخره کدوم مسیر برام بهترین مسیره توش شک نمیکنم و میرم حتی اگه مامان و بابام مخالف باشن. چون من این اشتباهو یه بار دیگه تو دوم دبیرستان انجام دادم. اما قضیه‌ی اصلی همینه که خودمم به همه چی شک دارم. هیچ مسیری نیست که بهش اعتماد داشته باشم... از هیچی مطمئن نیستم واقعا... منم و هزارتا فکر که هیچ کدومم به نتبجه نمیرسه...

ممنونم ازت که برام وقت گذاشتی و به قول خودت چیزایی رو برام گفتی که گفتنش راحت نبوده... من باید خیلی خدا رو شکر کنم بابت دوستای خوبی مثل تو :)))) ببخش منو که زیاد حرف زدم و وقتتو گرفتم، اینا یه جور درددل بود در واقع... 
برام دعا کن :)))
خوبه :)
باز تو از آدمایی که تو این حیطه کار میکنن بپرس ولی حداقلش اینه که همه نهادها روانشناس میخوان از بهداشت و بیمارستان و بهزیستی بگیر مراکز مشاوره و ...

من خودم کنکور ریاضی داده بودم :)
البته یکی از بچه ها میگفت که الان خوبه اما چون پیام نورها، آزادها و دولتی ها به شدت دارن روانشناسی میگیرن، احتمالا تا فارغ‌التحصیلی شما اشباع بشه و ارگان‌ها نخوان دیگه :/ 

عه؟ :) فکر کردم تجربی دادین :) 
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری :)

دیپلمم تجربی بود ولی از گروه ریاضی کنکور دادم. :)
ممنون :* 

و بعد نیاز به پاس کردن درسای ریاضی نبود برای دانشگاه؟
احساسات و تفکراتت خیلی ملموسن نعیمه :) منم دقیقا اون زمان همین احساس ها رو داشتم "میرم و میخونم و میترکونم" یا این که دوباره بخونم تا به خودم ثابت کنم میتونم و دقیقا همین چیزهایی که ازش حرف میزنی. پیشنهادم بهت اینه که برای تصمیم گیری خیلی به اینها توجه نکنی، چون الان گرمی و احتمالا عمر این حرف ها و فکرهای سراب گونه چند ماه بیشتر نیست :) تجربه اینو میگه. این حرف ها رو بذار کنار و بعد تصمیم بگیر.
بقیه سردرگمی هات درباره انتخاب رشته هم درباره همه هست، حتی نیچه تو چنین موقعیتی تو سال ۱۸۶۳ تقریبا همین احساسات رو داشته :)  پس نگران نباش و آروم باش، در نهایت همه چی درست میشه. 
وقتمو گرفتی؟ شوخی میکنی؟ :) اتفاقا خیلی خوب کردی که حرف زدی. این که چیزایی که تو سرته رو بنویسی، به تفکراتت نظم میده و بهت تو این شرایط کمک میکنه، برای خودت هم بنویس، اولویت هاتو، مشکل ها رو، علایقت رو، مزایا و معایب رشته ها رو و...
من خیلی حرف زدم، به هر حال منم همه چیز رو نمیدونم، قصد نصیحت و... هم ندارم، فقط امیدوارم اندک کمی بهت کرده باشم :)
دارم سعی میکنم منطقی‌تر فکر کنم و به سوالهای جدی در مورد واستادن جواب بدم و حتی یه سری قول و قرارهایی با خودم بذارم... اما اون حس لعنتی اینقدر بزرگه که سخت میشه کنارش گذاشت :)) اصلل حتی حس میکنم دلم برا کتابام تنگ شده :///
در نهایت همه دوراهی هایی که تا اینجا تو زندگیم داشتم، چه خوب چه بد طی شدن و گذشتن اما راستش دهنمو سرویس کردن تا وقتی تموم شدن :// دی:

:)))) مرسی که خوندی :) آره نمیدونم چرا منی که در مواقع حساس همش مینویسم و موضوع رو با نوشتن حلاجی میکنم این دفعه اصلا اینکارو نکردم :) 
خییییلی ممنون که از تجربه‌هات برام گفتی، برام خیلی ارزشمند بود و واقعا خودت یه تنه تونستی منو از اون حالت رویایی که درمورد موندن پشت کنکور داشتم بکشی بیرون :)))
سلام.میدونم یکم دیره ولی خب من اتفاقی و تازه وبلاگتو دیدم و رسیدم به این پست.
من دانشجوی دلبرجان شمام :)) و البته دلبر خودم. من همون راهی رو رفتم که براش نقشه کشیده بودی ولی به دلایلی نشد.
حالا میخوام بگم که روان شناسی ارزش جنگیدن رو داره.خیلی ها فکر میکنن رشته پایینیه ولی واقعا اینجور نیست. اینقدر تنوع داره توش که طیف وسیعی از سلیقه ها ازش راضی بیرون میان. و خیلی هم کاربردیه. درسته که توی بعضی گرایش ها بازار کار یکم اشباع شده باشه ولی جا همیشه برای آدمای سخت کوش هست.
و درنهایت اگه وارد بازار نشدی از دوران تحصیلت لذت بردی و برای زندگی شخصی خودت هم آمادگی بیشتری خواهی داشت.

سلام :) خوش اومدین :))
عههه چه خوب :)))
دلم آب افتاد براش دوباره :) ولی من با واستادنم تقریبا رسیدنم به دلبرجان رو غیر ممکن کردم :( 
واقعا روانشناسی تو زندگی شخصی خیلی به درد بخوره... و این خیلی خوبه که رشته‌ی تحصیلی آدم هم بهش شرایط شغلی بده و هم زندگی شخصی‌شو بهتر بکنه... 

به جای منم لذت ببرین از خوندن دلبرجانمون :))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend