پشت صحنه‌ی انار کِشون:)


* اول این پست را ببینید(:

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

در اوج امتحانات و از قضا به هنگام دست و پنجه نرم کردن با امتحان عربی، خاتون جانمان پستی گذاردید در این امر که او را بِکِشیم.ما نیز اطاعت امر نموده، کشش نقاشی خاتون را به بعد امتحان عربی واگذار گرداندیم:)

بعد از امتحان عربی، پیکاسو طور بر مسند تکیه زده و ماژیک و تخته وایت برد در دست گرفته و شروع به نگارش خاتونِ اناریمان کردیم.

حال در بحر تفکر که چگونه وی را کِشَم که هم حق تصوراتمان محفوظ بماند و هم قابل پخش در انظار عمومی باشد. باری، دست به قلم برده و چنان کمال‌الملک -رضی‌الله عنه- کشش آغاز نموده و بر تصوراتمان دست یازیدیم و آنها را از اعماق تفکر به سطح کاغذ نشاندیم و این نه آسان که سخت می‌نمود و عجیب از آن اسمارتیز فرزانه که بزرگان اوج نقاش وی را «چشم چشم دو ابرو»هایی که رسم کرده بود می‌دانستند.

باری این جوان فرزانه، بر آن شد که دختِ انار را به سان ملیکی بر کاغذ نشاند و بال‌های ملیک همانا و آمپاس ناجور اسمارتیز همانا‌. چنان که اسمارتیز بارها و بارها تمرین بالِ ملیک در کاغذ نموده و سرانجام در جهت قرینه گرداندن بال‌ها به خط کش متوسل گشت و همانا برای وی، همواره قرینه شدن نقاشی‌هایش مصیبتی بوده بس عظیم(به عنوان مثال در نگارگری‌های وی، هیچ نقاشی نتوان یافتن که چشم و ابرو در آن قرینه‌ی یک‌دگر باشند:/)

پس از نگاشتن ملیک و بال‌هایش، آمپاس دیگر کشیدن علایق دخت انار بود که اسمارتیز سعی نمود آنها را به ساده‌ترین و کم زحمت ترین نوع ممکن به تصویر کشد و او به واقع در کشیدن هرچیز انحنا داری همانند گنبد و گلدسته و گیتار، به شدت ناتوان بود.

در این اثنا، گویی امداد‌های غیبی حق‌ تعالی بر او نازل گشت و وی بر کشش آن تصاویر سخت، توانا گشت و سپس در هر دایره‌ی اطراف ملیک، تصویری از علایق خاتون گذاردید و بعد از آن دست خاتون را در دست دیگری کشید که برداشت خاصِ او بود و همانا برداشت‌های دیگر از آن نابخشودنی‌‌ست.

و بعد از تمام اینها، کنج هنری ترین  اثر تمام عمرش را امضای هنری گماشت و بر آن لبخندی زده و مشعوف و مسرور از اثر خویش به عکاسی از آن مشغول گردیده و عکس آن را روانه‌ی وبلاگ خاتون کرد. 

فوقع ما وقع...


(: 



------------

* بنا به صلاح‌دید خودم و خاتون، موقت یا دائمی خواهد بود:))

* منتظر رای‌های شما هم هستیم دیییی: در عروسی‌هایتان جبران می‌نوماییم:)

* در همین راستا پیشنهاد می‌شود که شما هم بنویسید از پشت صحنه‌ی نقاشی‌هایتان(:

+ در آغوش خدا:)

میدونی که من چقد عاشقم ؟ *_*
عااالی بود رنگی ترین عااااالی ها ^_^
واییی خدایی سر قرینه کردن بالا خطکش استفاده کردی ؟ :دی
چه همه مصیبت رو پشت سر گذاردی برای کشیدن این نقاشی ای نعیمه الملک :))
کاملا مشخصه از دل کشیده شده نقاشیت و با زور و اجبار نبوده چون عجیب به دلم نشسته عجیببب :)
یک دنیا ممنون که اینقدر مهربونی رنگی ترین اسمارتیز :**
من بیشتر خاتونم:**
خوشحالم که خوشت اومده :)))))
دیگه هرکار کردم نمیتونستم قرینه بکشم خب:/ حدودشو علامت زدم که قرینهدر بیاد تقریبا:)))
نعیمه الملک خخخخخ 
عه چه خووووووب^_^ تازه اولین باری بود که موقع نقاشی کشیدن واقعا لذت میبردم ازش :)
فدای شما:))))) مهربونی از خودته ما درس پس میدیم فقط:))))
تگ رو! :))
خیلی قشنگ و با احساس شده :)
((:

ممنونمممم:)))
کی بود اسم جیمی منو صدا زد؟ :دی
دو سه جا ازش استفاده کردی خخخ حق استفاده از نام کاربریمو بده، زود! :| 😉
نقاشیت خیلی قشنگه دقیقا خود خاتونه :دی البته اناراش رو درخته :دی
اوه اوه اوه صاحبش اومد دی: 

((((:

آره میدونی انارو کلللا یادم شده بکشم:/ نمیدونم چرا اون موقع اصلا تو ذهنم نبود ... در صورتی که هرجا انار میبینم یاد خاتون میوفتم:))) 
اگر رای بدیم قول میدید که در عروسی مان جبران کنید؟
اهم:)
بعله قول میدم جبرانِ معنوی بکنم حتما:))))
چه جملات سنگین استفاده کردیناا:)))
والا دیگه همه میدونن من نقاش اعظمم:))
دیگه گفتیم به متون قدیمی دست بیازیم:) دی:

سقف رو مواظب باشید فقط:)
چه جالب بود نقاشی های همه :)
چطوری رای بدیم؟؟

آره خیلی جالب بود:)))

توی همون پستی که لینکشو گذاشتم، اسم هرکسی که نقاشیش به دختر انار نزدیکتر بود به نظرتون، تو کامنتا بنویسین:)
قشنگ کشیدی.
ممنونمم:)
ترشی و چیپس رو باهم نخوری یه چیزی میشی :))))

بسی خوشمان آمد :)
:)
ترشی و چیپس با هم خورده بودم که کله پا میشدم دی: 


چه عاااالی:))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend