انتخابات طور:)

بعله:)

بالاخره در ساعت ۸:۳۰ شب بنده هم برای هزارمین بار رای مامانمو نوشتم و در صندوق انداختم:| لازم به ذکره که من از بدو سوادآموزی، پیرو این نظام تربیتی مامان و بابام که یه وقت دلم نسوزه نمیتونم رای بدم و همچنین اینکه از همون بچگی آویزه گوشم کنم که باید رای بدم، رای‌هاشونو من مینویسم:|


جاتون خالی من نمیدونستم شورای شهر تو شهر ما هم الکترونیکه... بعد اینقدرررر گیج‌بازی درآوردم:| خب اون آقاهه اون کنار واستاده بود که راهنمایی کنه ولی نامرد هیچی نمیگفت که هیچی، بعد داشت میخندید:|  


بعد دیگه یه آقایی هم بود از سپاه که دم در نشسته بود.... تفنگشو گذاشته بود بین دو تا پاهاش به نحوی که سر تفنگ بالا بود و تهش رو زمین... بعد هی خم میشد رو لوله تفنگ بند کفششو میبست من هی نگران بودم یه گلوله از تفنگش دربره بنده خدا همونجا شهید شه:| 


یه حسی که من دارم این جاهایی که خیلیی شلوغه و پلیسه و سپاه و اینا، علاقمندم یهو برم وسط بلند بلند بر علیه امنیت ملی و نظام شعار بدم دی: بعد بیان بندازنم تو گونی ببرنم و دیگه هیچ وقت پیدا نشم:))) نمیدونم چرا:))) تازه یه دفعه هم یه شخص مهمی اومده بود شهرمون بعد ما تو کوچه.ی پشت محل سخنرانی اوشون واستاده بودیم، بعد یه آقای لباس شخصی که زیر کتش کلت داشت، اومد بهمون گفت اینجا تجمع کردن ممنوعه بفرمایین تو خیابون...اونجا هم خیلی دلم میخواست برم وسط اون همه نیروی پلیس و لباس شخصی شعار ضد نظام بدم دیی: ولی خب میدونید؟ یه حس ترسی دارم:) هنوز خیلی جوونم خب:|


دیگه اینکه چرا واقعا ما اینقدر مردم دقیقه نودی‌ای هستیم؟ چرا از صبح نمیریم رای بدیم که بعد تا دوازده شب تمدید کنن آخه؟ اون موقعی که ما رفتیم که ده دقیقه به هشت بود و هنوز تمدید نکرده بودن اینقدرررر شلوغ بود که خلوت ترین حوزه هم همه ا خیابون تو صف بودن... بعد جالب بود که وقتی اعلام کردن تمدید شده، خیلیا رفتن و گفتن بعدا میایم رای میدیم:| :)


* شاید موقت:)


+ در آغوش حق(:

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend