آخرش یا انتحاری می‌زنم یا میرم تو گونی =))

دیشب داشتم یک مستند از محیط‌بانان دنا می‌دیدم. اسمش همین بود دقیقا. ماجرای محیط‌بان‌هایی که دستشان تنگ بود و حتی بعضی شب‌ها چیزی برای خوردن نداشتند، ولی همچنان دلشان برای محیط زیست و حیوانات ناب منطقه‌شان می‌تپید.

در مستند از محیط‌بان‌هایی می‌گفت که به خاطر تیراندازی به سمت شکارچی‌ها و کشتنشان پای چوبه دار رفته بودند. یا آنهایی که حکم حبس ابد خورده بودند. به تبع چنین اتفاقاتی بقیه‌ی محیط‌بان‌ها در برابر شکارچی‌ها عملا هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند؛ چون مسلما نمی‌خواستند بقیه‌ی عمرشان را در زندان بمانند. آن هم به خاطر نجات محیط زیست و در کمال بی‌رحمیِ قانون. تنها کاری که از دستشان برمی‌آمد این بود که شکارچی‌ها را بترسانند. ولی مگر یک شکارچی که اسلحه هم دارد از یک محیط‌بان که یک اسلحه تزئینی و صرفا برای استفاده نکردن (!) دارد، میترسد؟

بیایید این موضوع را بگذاریم کنار اصلا. برویم سراغ معدنچی‌ها یا کارگرها، یا رفتگرها... یا آدمهای هر شغلی که زحمت زیادی میکشند ولی حقوقشان خیلی کمه‌تر از زحماتشان است. بیایید اینها را بگذاریم کنار حقوق‌های چند ده میلیونی بهارستانی‌ها، پشت‌میز نشین‌ها و ...

میدانم اینها زیادی تکراری است. میدانم کلیشه شده بس گفتیم و گفتیم و فایده نداشته. همه اینها را می‌دانم. ولی کاش می‌شد همه دولتمردانی را که فقط بلدند توپ را در زمین دیگری بیندازند و بگویند ما خوبیم و بقیه فلانند، میگرفتیم و میکردیم در گونی و ولشان می‌کردیم در اقیانوس آرام که به حول و قوه‌ی الهی به آرامش ابدی دست پیدا کنند :/ همینقدر بی‌رحم، همینقدر خسته...


* بعید نیست ازم که یه روز اونقدر قاطی کنم که برم یه انتحاری بزنم هرچی مسئول بی‌وجدان و مسئولیت‌ناپذیره راهی کنم اون دنیا =| همین الانشم با شنیدن صدای بعضیاشون از تی‌وی، کهیر میزنم :/

** دیشب مهمان برنامه نگاه یک داشت مجری رو قورت میداد :/ 

*** اگه دیگه از من پستی ندیدین، بدونین به جرم اقدام علیه امنیت ملی به فنا رفتم =)


+ در آغوش خدا ^_^

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend