حیف:/

مشکل این نیست که فکرهایم به هیچ چیز قد نمی‌دهد. مشکل این است که در مورد همه‌چیز مشکوکم‌.

دیشب داشتم فکر می‌کردم که اصلا خودِ  «حقیقت» چیست؟ و اینکه آیا فقط یک حقیقت وجود دارد یا اصلا ممکن است به تعداد همه‌ی آدم‌ها حقیقت وجود داشته باشد؟ 

آنقدر بغرنج که دلم می‌خواهد دست از فکر کردن بردارم و بقیه‌ی عمرم را مثل کبک زندگی کنم. بی‌خطرتر، بی‌رنج‌تر، بی‌دنگ‌ و فنگ و راحت. حیف که یک انسانم... حیف...

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend