رستم در کلاس زیست(:

در کلاس زیست، صحبت از آلبینیسم بود. خودمانی‌تَرَش می‌شود همان زالی. بعد فکر کنید وسط یک عالمه بحث علمی و اینکه این بیماری اتوزومی است و غیره و ذلک، یک‌هو یکی از بچه‌ها با یک حس پزشک‌طوری گفت:«پس بابای رستم زالی داشته بنده‌خدا» :)

بعد آن‌یکی از آن طرف‌تر گفت:«پس شاید رستم هم ناقل زالی بوده» 

و بعد هم کلی افسوس خوردیم که حیف ژنوتیپ مادر رستم را نمیدانیم دی: 

احتمالا روح حکیم فردوسی پوکرفیس‌طور نگاهمان می‌کرده و می‌گفته «به روح اعتقاد دارید؟!»

بعد تازه گفتیم نکند پدر رستم بیماری «زالی ناشنوایی» داشته؟ و خب از آن‌جا که در شاهنامه چیزی از ناشنوایی زال گفته نشده بود، این فرضیه مردود اعلام شد.

* زالی یک بیماری‌ست که در آن رنگ موها و ابروها سفید است (: دقیقا همان بابای رستم:)

** فردوسی احتمالا روحش در قبر متزلزل شد:) خب تقصیر ما نیست واقعا:) تازه اگر فردوسی جان یک جایی نیمچه اشاره‌ای هم به ژنوتیپ پدر و مادر رستم می‌کردند، تحقیقات ما کامل میشد دی:



*** در آغوش حق:)


لعنتی

این که در کاری که به عهده ی تو بوده کوتاهی کنی و خودت هم نفهمی، اوج بدبختی است. اوج حس بد... اوج به هم ریختگی.

بدترش این است که نه تنها حق خودت، که حق دو سه نفر دیگر هم به خاطر تو پایمال شود...

اصلا می شود جبرانش کردن؟ هیچ وقت...

بعد تازه آبروریزی هم بشود... اوووه عجب افتضاحی... خدا نصیبتان نکند... که البته مسببش مسلما کسی جز خودم نبوده است... مسبب افتضاح در زندگی خودتان نباشید...:|

+ در آغوش حق...

۱ ۲
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend