آژیر

بعد از ناهار بود. زیر باد کولر لم داده بودم روی کاناپه و داشتم وب‌گردی می‌کردم. تنها صداهایی که در گوش می‌پیچیدند، تیک‌تاک ساعت و صدای کولر بودند.  همه چیز همین‌قدر آرام بود. حتی آرام‌تر از وقت‌هایی که بیکلام می‌گذارم و موهایم را می‌بافم. 

همه چیز همین‌قدر آرام بود که ...

صدای بلند آژیر آمبولانس محیطِ آرام را پر کرد. صدا نزدیک نبود. تا عمق قلبم می‌رفت و برمیگشت. حتی یه نظر من صدای آژیر آمبولانس تا عمق آسفالت‌های آفتاب خورده‌ی وسط خیابان هم می‌رود و بر‌می‌گردد؛ چه برسد به قلب آدم‌ها.

فکر کردم. به این فکر کردم که صدای آژیرِ نه‌چندان نزدیک، تا این حد مرا به لرزه در می‌آورد که زیر لب چند صلوات می‌فرستم و از خدا می‌خواهم کسی طوری‌اش نشود.

بعدش فکر کردم به بچه‌های یمن، به بچه‌های فلسطین، به بچه‌های افغانستان، به بچه‌های سوریه، به بچه‌های... به اینکه اصلا آمبولانسی هست آنجا که آژیر بکشد؟ به اینکه اگر صدای بمب یا تیراندازی بشنوم، احتمالا قالب تهی می کنم. یا مثلا اگر کسی ضجه بزند، قلبم از شدت اندوه و اضطراب تیر می‌کشد. ولی این بچه‌ها... عادت کرده‌اند به این صداها. صدای ضجه مادرانشان (اگر مادری برایشان مانده باشد)، صدای گلوله، صدای بمب، ترسِ وحشتناک ربوده شدن، ترس از آینده‌ای که مبهم است.

و فکر کردم به اینکه آنها مسلمان و من هم مسلمان، آنها در جنگ به اندازه‌ی کافی ادای دین می‌کنند به عقایدشان، ولی... من کجای این مقاومت ایستاده‌ام؟!


----------------------------------------------

* شهید حججی؟ هیچ چیزی ندارم که بگویم. فقط اینکه، بعضی‌ها چه‌ کار می‌کنند که زندگی و حتی مرگشان اینقدر موثر است و کلی از آدم‌ها را به فکر وا می‌دارد؟ آن زندگی‌ام آرزوست...

** (: حالتون چطوره؟:) 



+ در آغوش حق =}

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend