سفر نوشت ۱

تا چند ساعت قبل، در سوییتِ اجاره شده، همان موقعی که از شدت گرما و شرجی بودن هوا همه‌ی لباس‌هایمان به تنمان چسبیده بود و رو به موت بودیم، با خودم فکر می‌کردم دیگر هیچ وقت به شمال سفر نخواهم کرد با این هوایش:|

اما همین یک ساعت پیش که چشمم به دریا افتاد و «آنها»ی فاضل نظری را کنار دریا می‌بلعیدم، به نظرم بد نیامد اگر می‌توانستم بعضی از بعداز ظهرهای طولانی تابستان را کنار دریا بگذرانم :)

مثلا دانشجو شدن در یک شهر شمالی :))))

ولی خودمانیم، شمالی‌های عزیز چطور می‌توانند در این هوا زندگی کنند؟دی: |:


* بابلسر/ شهریور ۹۶ 

زیر باد پکیج :دی

خوش بگذره اسمارتیزم ^_^
آره واقعا:) ولی بالاخره که باید از خونه بیان بیرون دی:

تشکر ^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend