آسوده بخوابید، آتش‌نشان‌ها بیدارند...

وقتی سفره‌ی شام پهن بود و اخبار از آنها می‌گفت، وقتی آقای حیدری با بغض حرف می‌زد و به گمانم اگر یک ذره بیشتر صحبت کرده بود قطعا اشکش جاری می‌شد، من نمیدانم که شام میخوردم یا بغضم را فرو می‌دادم.

گزاف نگفته‌ام اگر بگویم از ظهر تا حالا مدام در فکرم هستند. مدام جلوی چشمم. حتی وقتی به اجبار پای درسم می‌روم.

شاید اصلا باید شنبه امتحان زمین می‌داشتم تامدام یادم بیاید که کانی آزبست نسوز است و در لباس آنها استفاده می‌شود. که با تمام کلمات «نسوز» و «عایق حرارتی» و «لباس مخصوص» یادشان بیفتم.

امشب کمیل من را هم حتی آنها برای خودشان برداشتند. همه‌ی الهی من لی غیرک ها، یا رب یا رب یا رب ها، امن یجیب های بعد دعا، انگار از من، برای آنها شده‌بود.

------------------------------------------------------------------------

* رهبر هم پیام دادند. آقا گفته اند اول تلاش برای نجات گرفتاران مانده در آوار، بعد هم رسیدگی به علل حادثه...‌ کاش کمی به حرف رهبرمان گوش بدهیم.

** می‌دانید؟ گاهی وقت‌ها آدم‌ها آنقدر پست و حقیر می‌شوند که دیگر نامشان را نمی‌توان آدم گذاشت. آنقدر پست که به خاطر چندتا لایکو کامنت بیشتر صفحه‌هایشان... هعی... بماند. بماند که راه‌های منتهی به پلاسکو طوری بود که انگار راهپیمایی است. بماند که بعضی ها رفته بودند روی ماشین‌های آتش‌نشانی برای عکس و فیلم. این‌ها همه بماند، حال این آدم‌ها الان واقعا خوب است؟ وجدان دردشان امیدوارم از پا در نیاوردشان!

*** دعا فراموش نشود لطفا:(

 بعدا نوشت: راستی عموی یکی از بلاگرها هم متاسفانه در داخل ساختمان بوده‌اند هنگام حادثه. و فعلا خبری از ایشان نیست. دعای زیاد لطفا:(


+ امتحان زمین حالا مزاحم‌ترین چیز ممکن است. آن هم وقتی مدام تکرار کرده لباس‌های نسوز را، آتش‌نشان را...

+ در آغوش حق

جمعه ۱ بهمن ۹۵ , ۰۱:۰۴ دخترِ انار :)
ققنوس وار در آتش بال افشانی کردند
شهادت نوششان
و توصوا بالصبر هم که مثل همیشه برای باز مانده ها...

:(
هنوز هم انگار منتظرم بیدار شم و بگن یه کابوس بوده.... 
جمعه ۱ بهمن ۹۵ , ۰۱:۲۰ دخترِ انار :)
چیز عجیبی نیست
من هم سالهاست هر صبح که از هواب پا میشم دلم میخواد رفتن و نبودن خیلی ها فقط یک کابوس بوده باشه.
منتهی چیز عجیب این که این جسم و روح ضعیف چطور این درد ها در حد توانشونه که لایکلف الله نفسا الا وسعهاست
:(
سخته.... 
یا رب ارحم ضعف بدنی...
جمعه ۱ بهمن ۹۵ , ۰۱:۳۱ یـک مـعــلـم . .
باسلام وعرض ادب،
.
خدارحمت کنه،"ایثارگران" ِحادثه ی دیروز رو ..
.
حضرت آقا،واقعاًدرست اشاره کردن،
عده ای متأسفانه،دنبال بهره برداری های سیاسی ازاین حادثه هستن، 
ونجات جان انسان های گرفتاردرآوار،براشون مهم نیست!
.
درباره ی اون افرادبایدگفت:
نشایدکه نامش نهندآدمی ..
.
+هرکسی یک "امتحانی" داره،
آتش نشانان فداکار-به مضمون تعبیررهبرعزیزمون-
ازیک "امتحان دشوار"سربلندبیرون اومدن،
امیدوارم همه ی ما هم،به فضل خدای مهربون،
درامتحانات الهی،سرفرازوسربلندباشیم ..
.
+به یاد ِاون ایثارگران فداکار،
درساتون رو با"جدیت"بیشتری بخونید ..
.
موفق ومؤیدباشید،ان شاء الله ..
سلام علیکم

: (

متاسفانه همینطوره ... بعضی خبرها رو که آدم میشنوه دلش میخواد دروغ باشن.... یه عده زیر آوار معلوم نیست چه شرایطی دارن و اون وقت یه عده فکر خودشونن.... :(

ان‌شاءالله

درست میگید... این شاید قدم کوچیکی باشه که بشه دینمون رو ادا کنیم... کاش بتونم...

سلامت باشید...
روحششان و یادشان گرامی ...
ولی غریبانه و قهرمانانه رفتند ...
ای کاش یکم تجهیزات به روزتری داشتیم ...
غریبانه، مظلومانه....

ای کاش مردم فهمیده تری داشتیم... و کاش مسئولین مسئول تری داشتیم...
روحشون شاد...
و قرین دوست...
: (
حادثه ای دلخراش بود:( و ناراحت کننده!خداب همه خانواده هایشان صبر بده!
خیلی وحشتناک و غم‌انکیز بود:(
واقعا خدا کمکشون کنه ....
چقدر ازین نادونی مردم آدم حرص میخوره.روز ب روزم بدتر میشن!

امان از جهلمون.... که جوونای مملکتمون تو آتیش جهل سوختن...
:(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend