بیگ بنگ (این یکی دیگه رمز نداره خیالتون راحت) دی:

کنکور فقط کنکور نبود برایم. بیگ بنگ بود. تکه هایم پرتاب شد به تمام خلا اطراف. من از همان روز تا حالا دارم فکر میکنم دوباره تکه هایم را جمع کنم یا بگذارم هر کدامشان کهکشانی بشوند برای خودشان؟ فکر می‌کنم آیا از تکه های من هم سالها بعد ستاره و سحابی تشکیل می‌شود یا سراسر سیاهچاله؟ نمی‌دانم. اصلا چه شد؟ و باز هم نمی‌دانم. فقط می‌دانم در عرض چهار ساعت همه چیز را تجربه کردم. همه چیزی که برایندش شد بیگ بنگ و من... من؟ خوبم. فقط کمی رد انفجار درد دارد و بیشتر از درد، فکر. نتیجه‌‌ی فکرها البته چیز خاصی نمی‌شود. مگر می‌شود به این راحتی ها به پرسشِ «چی شد که اینجوری شد؟» پاسخ داد؟ خیر. 


+ بابت رمزی بودن پست قبل این توضیح را بدهکارم که حال پست خوب نبود. این بود که تصمیم گرفتم حال عمومی خواننده‌های اینجا را خیلی بد نکنم. دوستانی که رمز خواستند، داده شد. 

+ سخت بود و هست پذیرفتنش. کم کم دارم دستم را می‌گذارم روی زانویم که بلند شوم... دوباره... دوباره... و به خودم می‌گویم حتی اگر لازم شد، هزار باره. و زیر لب زمزمه می‌کنم: «بازی اصلی را که نباخته‌ای رفیق.» و حقیقت هم همین است.

+ هرچه بیشتر کنکور را ادامه دادم، بیشتر ضعف‌هایم را فهمیدم‌. خدا را شکر که فهمیدمشان. می‌روم که قوی‌تر شوم. یاد پست «۱۳ دلیل برای زندگی» می‌افتم. زمزمه می‌کنم: «پیامبرانِ ادامه دادنیم» و با خودم فکر می‌کنم چه شد اصلا گذرم به پیج یاسمن سرخیل افتاد؟  لابد برای همین بود...

+ فکر میکنم که هست... همیشه هست... صدایش می‌کنم. می‌شنود. لبخند میزنم؛ عمیق و پهن.

+ ولی بدترین حس این است که هی توپ را بیندازی در زمین خودت. ذره ذره آبت می‌کند.

+ بنویسید وی عاشق پی‌نوشت های زیاد بود :/ دی:



* در آغوش حق :)


پیامبران ادامه دادنیم :)
پست‌های حال بد کن، از این نظر خوبن که همیشه بعدش یه همچین پستی رو در پی دارن :) مثل لبخندای اول صبح، بعد از یک شب گریه :)

+ من از اهداف بلندمدتم اینه که یه پستی بنویسم کلا پینوشت باشه D:


آره :)

البته این پستم به نظرم تو ردیف پستای حال بد کن قرار میگیره بازم :/ 
مشکل اینه که این سیکل برای من ادامه داره... شبای گریه، صبح‌های خنده...

+ حالا چرا بلند مدت؟ :)
قوی باش :)
سعی میکنم :)
انفجار خیلی خیلی بزرگی بود و من هم هرچی فک میکنم نمی تونم جوابی برای این سوال پیدا کنم ک چی شد کی اینجور شد؟ حال مشترک خیلی از ماست
این که دلیلشو پیدا نمیکنم برای من خیلی اعصاب خرد کنه واقعا...
اما خب زندگی همینه... دوباره بلند میشیم :)
بیگ بنگ ؟؟!!! ما که سه چهارتاش رو دادیم احتمالا باید به مولکول تبدیل شده باشیم :))) 

نتیجه که بیاد دیگه همه چی عادی میشه .. موفق باشی عزیز ^_^
این البته حس من بود فقط :) برا خیلی‌ها که نقل و نبات بود :) واسه من ولی بیگ بنگ بود. متلاشی شدن و یک شروع جدید، یک حیات جدید :)


بقیه‌ی غصه‌هامو گذاشتم اون موقع بخورم دی:
کنکور همه جا هست....:))
موفق باشید
همه جا که نه، ولی فعلا هست :)

متشکر، شما هم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend