پُر

از بس حرف‌هامو به هیچکس نگفتم و هیچ‌جا ننوشتم، یه کوه بزرگ حرف تو دلم دارم که کم‌کم داره همه‌ی وجودمو میگیره. بعد میترکم و حرف‌ها میپاشه به در و دیوار. بعدش باید بشینم و حساب کتاب کنم که چندتا خوردم و چندتا دیگه باید بزنم که برم مرحله‌ی بعد. بعدترش باید بشینم و این سوالا رو از خودم بپرسم که مگه بازیه؟ مگه جنگه؟ واقعا چی فرض کردی زندگی رو؟ و در انتها بزنم له کنم خودم رو و از نو بسازم. 


+ شما چه خبر؟ :)

حرف بزن عزیزم 🎈
مینویسم حرف‌هامو ولی به جای انتشار، پیش‌نویس میکنمشون :) دست خودمم نیست.
ای بابا پس وبلاگ برای چیه؟ :)) 
من این همه قالب درست نکردم که شما توش هیچی ننویسین :)
اتفاقا داشتم به حذف کردنش فکر میکردم و تنها فکر بازدارنده‌ای که اون لحظه اومد تو ذهنم همین قالبِ دلبری بود که شما زحمتشو کشیدین :)
خوب تو همین وبلاگ بنویس .. حداقل خالی میشی مطمئن باش ملت همیشه در صحنه میان می خونن کلی هم بهت راهکار میدن کلی دکتر مهندس ریخته اینجا ^_^ 
:))))) 
گاهی وقتا اینجا هم نمیتونم بنویسم.

(:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend