تعلق

نگاه من به آسمان است. بلندی و دوری اش همیشه مرا مجذوب کرده. گاهی آنقدر خیره اش مانده ام که حواسم از جلوی پایم پرت شده. من همه جای زندگی ام به آسمان خیره بوده ام. گوش داده ام و خوانده ام و رهیده ام و رفته ام و استاده ام و گشته ام و نگاهم به آسمان بوده. گاهی روزها ندیدمش. زندگی آن را از نگاهم ربوده ولی من فهمیده ام آسمان یک جایی درست در عمق قلبم جاریست. زیر باران هایش گریسته و خندیده ام و آرزوهای بسیار کرده ام. ستاره هایش را چسبانده ام به چشمانم تا با نورشان کور شوم. ماهش را چشیده ام. خورشیدش را نفس کشیده ام. ابرهایش را در گلویم نگه داشته ام. پرنده های آرادش  را در فکرم گیر انداخته ام. من با آسمان رنگارنگ خدا زندگی کرده ام. روزها از شنیدنش ذوق کرده ام.

گاهی فکر میکنم اگر آسمان به زمین بیاید چه؟ باید از خوشی بمیرم یا از غم؟ به هم میریزد. من به آسمان دور عادت کرده ام. همیشه روی زمین مانده ام و به محبوب دورم خیره شده ام. محبوب که نزدیک شود، میسوزاند. من از سوختن ترسیده ام. پایم را روی زمین محکم و محکمتر کرده ام که مبادا بلرزم. هیچ گاه به فکر انحلال نبوده ام. سهم من از بلندِ رنگارنگ فقط نگاه بوده. نخواسته ام جرئی از آن باشم. هر چه هم عاشق، متعلق به زمین بوده ام. از رهایی فرار کرده ام. من همه راه را خیره بودم و ساکن. عاشقی و سکون؟ خیال میکردم جمع این دو کنار هم ممکن است. اشرف مخلوقات بودن را این پنداشته بودم که قادرم از قوانین عاالم تخطی کنم. سالها طول کشیده تا دور روزگار مرا آگاه کرده است.

حالا منم و تو. بلندی و دور. یک گام برای رسیدن کافی نیست. گامها برداشته ام و کاسه ام بی هیچ مزدی، خالیست. سختی؟ کلمه ی کوچکی ست. اعتراف میکنم که نگاه کردنت هیچ کار سختی نبوده. رسیدن یک جور رفتنِ دیگر میخواهد. یک جوری که هنوز بلدش نشده ام. من مانده ام و خیال. نفهمیدن و نداستن راه ساده تری بود. حالا انگار وقت آزاد کردن پرنده های گرفتار در فکر و ابرهای گلوله شده در گلوست. خیره ات مانده ام و حیرانی از صفات بارز این روزهایم شده. آسمان، دستت را دراز کن. یک زمینیِ مضطر، گرفتار توست.

 

 

جووووننننن شاعر هم شدی که *-* :))))**** عاشق شین همتون پس، قشنگ تر مینویسین..

مریض گونه س ولی از تعلیق و تعلق و خماری و درد کشیدنت لذت ببر. این تب و تاب و انرژی بوووومب طور تو وصال نیستا...

بودم دیییی: در کل ولی به یاد قبلنا افتادم و دلم خواست اونجوری بنویسم که قبلا همیشه مینوشتم...
عاشق؟ شیب؟ بام؟ :))) البته که انسان فی نفسه عاشقه دی:
چارتار میفرماد:
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم
من گام و گذر را به رسیدن نفروشم

بعله :)

@بنفش

نمیدونم چرا برخلاف تو فلسفی دیدم این متن رو نه عاشقونه😁

نمیدونم چرا واقعا.. 

به نظرم عاشق نشده اسمارتیزمون

حالا بازم نمیدونم

آره آره دی:
هم عاشقونه س هم فلسفی اما بیشتر فلسفی دی:

نه اسمارتیزتون اون عاشقی که شماها فکر میکنین نشده :| دی:

دلاشفت@

بله احتمالا نظر خود اسمارتیز هم رو فلسفیه تا عاشقانه :دی ولی دوس دارم عاشقانه بخونمش برا خودم اصن ^^ عاشقونه یه چی میمونه تهش. فلسفی نگاش کنم میشه بازی با کلمات و تهش هیچ...

هرجور  بخونی تهش هیچه دی:
دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸ , ۱۱:۵۰ محمدرضا مهدیزاده

چه یادداشت خوبی بود :) یکی از ابیات آخرین غزلم رو خاطرم آورد !

 

پس از انسان ، آسمان و دریا از شگرف ترین موجودات هستی هستند . آبی های دوست داشتنی ....

+کوه ها هم همینقدر دوست داشتنی اند ‌، آن ها که با هیچ طوفانی تکان نمی خورند .

متشکر :)))
نمیگید اون بیتتون رو؟ دی:


بله موافقم :))
کوه ها رو هم دوست دارم ولی چون به آسمون نزدیکترن :))
چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸ , ۲۰:۳۲ محمدرضا مهدیزاده

یادم نمونده و تاریخ انقضاش هم گذشته :دیی فلذا عذرخواهم -_- :))) 

ولی گذشته از شوخی و تلافی ، فک کنم بعداً واسه تون بفرستم . انشاءاللّٰه . 

 

کوه ها خیلی دوست داشتی تر از اونی هستن که واسه آسمون دوست شون داشت :| :)

حتی "فلذا" رو هم گفتین؟ :)))

منتظرم پس :)



من حسی که بالای کوه میشه تجربه کرد رو دوست دارم بیشتر. سکوت و آرامش بالای کوه که هیچ جا نیست رو. البته که دوست داشتنی هستن :)
چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸ , ۲۰:۳۲ محمدرضا مهدیزاده

یادم نمونده و تاریخ انقضاش هم گذشته :دیی فلذا عذرخواهم -_- :))) 

ولی گذشته از شوخی و تلافی ، فک کنم بعداً واسه تون بفرستم . انشاءاللّٰه . 

 

کوه ها خیلی دوست داشتی تر از اونی هستن که واسه آسمون دوست شون داشت :| :)

زیادی تلافی کردین دیگه دی:

ولی جدا، من بیشتر تو کار نوشتن نثر بودم. یا همین یادداشت که گفتین عنوان مناسبیه برای چیزایی که گاهی مینویسم. قبلا راحت تر و یک نفس مینوشتم؛ الان با فکر و توقف. خلاصه اینم یه نمونه دی:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend