من ششصدوچهل‌ودوهزارودویست‌وبیست‌ونهمینِ آن ششصدوچهل‌ودوهزارودویست‌وبیست‌وهشت نفرم !

* اصلا یه جوریه که ما داوطلبای کنکور تجربی میتونیم اعلام استقلال کنیم و یه شهر، استان یا حتی کشور جدا بشیم واسه خودمون D=


* اگه من کنکور ثبت نام نکرده بودم، داوطلبای رشته تجربی ۶۴۲ هزار و ۲۲۷ نفر بودن. در عین سادگی، جذابه :)


* مثلا چی میشد اگه ما، همه‌ی ۶۴۲ هزار و ۲۲۸ نفرمون، به نشانه اعتراض به نظام آموزشی کشور، نمی‌رفتیم سر جلسه کنکور؟ با همین یک کار، شاید واقعا میشد تغییری دید. ولی ما حتی نمی‌تونستیم سر یه امتحان ساده به توافق برسیم. چرا؟ چون یک عده اصلا براشون مهم نیست با این سیتم چه بلایی سر همه چی میاد. فقط براشون مهمه که خودشون به یه جایی برسن. متنفرم از این فکر که «هیچی درست نمیشه و فقط هر کی باید به فکر خودش باشه که تو این مملکت بتونه یه کاری کنه». میدونید؟ ما خودمون نمی‌خوایم تغییر کنیم. وگرنه هزار و یک راه وجود داره برای بهبود شرایط.


* یه چیزایی هم هست که آدم هی یادشون میفته و هربار حس می‌کنه هزار بار بیشتر از قبل دلتنگشونه. یه چیزایی هست که می‌نویسمشون چون باید بعضی حرفا رو بگی تا وقتی خفه نکردنت. اما یه چیزایی هست که نمیشه بگی و باید اونقدر پیش نویس بمونن که یا خفه‌ت کنن و یا همونجا، لای صفحه‌های بلاگ دفن شن. یه چیزایی هست که بارش رو دوشته ولی نامرئی. فقط خودت میبینی و خدا. 


* دیشب خانواده که رفته بودن عید دیدنی، تعریف می‌کردن از شوهر دختر خاله‌م. که چطوری جلوی جمع بچه‌هاشو با خاک یکسان می‌کرده و هی میگفته «اینا هیچی نمی‌شن» :/ و خیلی حرفای دیگه. حتی تازه در مورد منم گفته به بابام که دختر شمام هیچی نمی‌شه خخخخ با برخورد تند داداشم روبرو شده که این چه حرفیه و اینا. خواستم بگم من اینو زیاد میبینم تو همسن و سالام. مثلا فرزانه یه بار میگفت باباش هر روز خداقل یه بار بهش میگه «تو هیچی نمیشی» یا مهشاد هم همینطور و خیلی های دیگه. میدونید خیلی دلم میشکنه از این حرفا. مامان و بابای من حتی یه بارم به من از این حرفا نزدن و من اینقدر اعتماد به نفسم پایینه (شاید وانمود کنم بالاست ولی پایینه واقعا :/) حالا چه برسه که نزدیکترینای آدم هی بهش از این حرفت بزنن و خب... خیلی بده. شما که اگه روزی بچه دار شدید، هیچ وقت از این حرفا یهش نمی‌زنید؛ مگه نه؟ 


* راستی یه صندلی داغ هم داره تو وبلاگستان برگزار میشه که جالبه :) منم شرکت کردم اما خب هنوز تاریخش مشخص نشده. مشخص شد اعلام میکنم که ایییییین همه سوالی که ازم دارید رو بتونم تو یه فرصتی پاسخ بدم =| اگه کسی میخواد شرکت کنه یا برنامه رو بدونه یا هرچی، بره اینجا :))


* عنوان اقتباسِ فاجعه باریست از کتاب «من هشتمین آن هفت نفرم» نوشته‌ی عرفان نظرآهاری :)


+ در آغوش حق مهربان :)

سلام:)
یه سؤال:
به نظرتون «چیزی شدن» یعنی چی شدن دقیقاً؟

سلام :)


نظر من یا نظر شوهر دختر خاله‌م؟ :)
به نظر من چیزی شدن یعنی رضایت شخص از زندگیش و اینکه به نظر خودش موفق باشه و به اهدافی که برای خودش تعیین کرده برسه و این اگه همراه با کمک به دیگران هم باشه که دیگه خیلی عالی :) اینکه میگم موفقیت صرفا به معنای موفقیت تحصیلی یا مالی یا شغلی نیست. معنای خیلی بزرگتری رو در بر میگیره حتی اعداف شخصیتی و روحی و به طور کل اینکه فرد بتونه خودش رو از جایگاهی که هست به جایگاه بالاتری برسونه و آدم قویتر و شخصیت عظیم تر و روح بزرگتری داشته باشه و اگه بخوام در یک کلام بگم باید بگم که به اون چیزی که خدا به عنوان اوج مقام یک انسان مشخص کرده، نزدیکتر بشه و یا حداقل تمام تلاششو برای نزدیک شدن بکنه که این خودش مسلما تمام اون چیزایی که گفتم رو دربر میگیره. و شاید همه‌ی اینا تو ذهن خودم خیلی واضح تر باشه که واقعا بهتر از این نمیتونم بیانش کنم و شاید حتی بخشیش نادرست باشه که خب پی میبرم در ادامه زندگی قطعا :)

اما خب از نظر اون بنده خدا احتمالا فقط به این معناست که ‌صرفا دانشگاه دولتی قبول شی (هر رشته‌ای) و یه حقوق بخور و نمیر داشته باشی... همین و حتی همین رو هم معتقده که بچه هاش نمیشن. در واقع یک نگاه خیلی سطحی که من میبینم تو خیلی از خانواده‌های همکلاسی‌هام هست و صرفا چیزی شدن رو توی یک رشته خوب و یه دانشگاه خوب میبینن. نمیگم این کمه اما مسلما کافی نیست.




* راستی ممنون بابت پاسختون به کامنتم :) متوجه شدم جریان رو :)
به نظر من «چیزی شدن» یعنی این که به آرامشی برسیم که هیچ کس و هیچ چیز نتونه به همش بزنه. نه شوهرخاله، نه بابا، نه کنکور، نه یه بلاگر دیگه و خلاصه هیچی هیچی... آدم وقتی ته دلش آرومِ آروم باشه یعنی یه چیزی شده و به یه جایی رسیده. اونجا هم جایی نیست جز بغلِ خودِ خودِ خدا... :)
همه اهدافی که ما داریم هیچی نیستن. اصلا تمام هدف ما آدما اینه که یاد بگیریم بریم تو بغل خدا. هرچی زودتر بریم، زودتر به آرامش می رسیم. اگرم حواسمون نباشه و هیچ تلاشی برای رفتن نکنیم، به زور می برنمون. انالله و انا الیه راجعون... :)

+ حیف دنیای قشنگمونه که پر از آرامش نشه. هوم؟
اما اینی که میگید خودش یه دنیاست... اون آرامشی که میشه تو بغل خدا احساس کرد، اونقدر عمیق و اونقدر عظیمه که... که نمیتونم درموردش چیزی بگم.
ولی مگه نباید برای رسیدن به اون حد تعالی انسان و فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، گام به گام رفت جلو؟ و یکی یکی گذشت و سیاهی ها رو جا گذاشت تا رسید؟ یکی یکی هدفای کوچیک رو که منجر به اون هدف بزرگ میشن رو به سرانجام رسوند؟  این گام‌ برداشتنه و قدم زدنه تو مسیری که ته تهش آغوش خداست، سخته. سختِ شیرین. اما من از این میگم که چطور میشه که آدمها حتی خوابشون هم برای خدا میشه؟ چطور میشه که بعضی‌ها حتی محبت کردنشون، غذا خوردنشون، کتاب خوندنشون برای خدا میشه؟ و اونقدر عاشقش میشن که تمام زندگیشون میشه خدا؟
و این بی‌نهایت زیباست و بی نهایت سخت و بی نهایت ضروری و بی‌نهایت گنگ. که چطور؟ چطور میشه حتی درس خوندنت واسه کنکور هم واسه خوشحالی خدا باشه؟
چطور میشه اینی که گفتید محقق شه؟ که تمام هدف‌ها، رسیدن به اون آرامشی باشه که میگید. که شاید ظاهرش این باشه که درس میخونی واسه کنکور یا دانشگاه یا هرچی، اما خودت خوب بدونی برای چی داری تلاش میکنی. 
من از اون موقعی که تو دینی‌های دو سه سال پیش میخوندیم که انسان کمالگراست و طالب تمام زیبایی‌هاست و خدا گفته به سمت خدا برمیگردین و تو شعرها می‌خوندم «ما ز بالاییم و بالا می‌رویم» به اینکه یا باید خودمون بریم و یا هم به زور، خیلی فکر کردم و همیشه هم ترسیدم.

+ آره حیفه، خیلی...

* فقط میخواستم بگم ممنون که حرفهایی رو میگید که خیلی معدود آدمهایی پیدا میشن که بگن و میخواستم بگم که بازم بگید. اما نمیدونم چی شد که یهو به خودم اومدم و دیدم طومار نوشتم :)) 
امیدوارم به آنچه میخواهی برسی دوست عزیز ...
خیلی ممنون :)
سلام :)
خب پس اجازه بدین تا یه کم بهتر و بیشتر از آغوش خدا براتون بگم.
اینطور نیست که خدا جایی باشه و ما بدوئیم تا بهش برسیم. ما همین الان هم تو آغوش خداییم. فقط باید این مسئله رو فهم کنیم. همین که بفهمیم دیگه سر تا پا آرامش می شیم. پس اینکه میگم بریم تو بغل خدا، یعنی اینکه بفهمیم که همیشه تو بغل خداییم
خداوند به مسلمان رزق میده. به کافر هم رزق میده. هم کافر و هم مسلمان در آغوش رزق خدا هستند. ولی مسلمان این رو فهمیده که خدا حتمنِ حتمنِ حتمن رزقش رو می رسونه. برای همین با خیال راحت و با آرامش کامل فقط به فکر تلاش و وظیفه ی خودشه و اصلا به نتیجه ی تلاشش فکر نمی کنه. چون مطمئنه که خدا رزقی که متناسب تلاش و ظرفیت و صلاحش باشه رو بهش می رسونه. اما کافر متوجه نیست که رزقش دست خداست. برای همین علاوه بر اینکه مثل مسلمان تلاش زیادی می کنه، نگران نتیجه هم هست. چون نمی فهمه که رزقش از جای دیگه می رسه. فکر می کنه فقط و فقط خودش و تلاش خودشه که باعث میشه به جایی برسه. نقش خدا رو نمی بینه. متوجه نیست که خداست که بر اساس تلاش و خیر و صلاح و ظرفیتش، بهش رزق میده.
اینه که هم کافر و هم مسلمان تو آغوش خدان. هر دو هم تلاش می کنن. ولی مسلمان با آرامش و توکل و لبخند زندگی می کنه و کافر با نگرانی و استرس و ترس :)

خیالتون تختِ تخت... همیشه با آرامش تلاش کنین که همه مون تو بغل خدای رزاق و مدبر و حکیم و رحمان و رحیم ام :)
ممنون، ممنون و بازهم ممنون :)))
ای بابا ول کن این جماعت رو .. شما باید از نظر خودت کسی بشی حالا مگه مهمه که اون بگه شما چی میشی چی نمی شی .. وقتت رو با فکر کردن به حرف این و اون و کنسل کردن امتحان و لغو کردن کنکور و اعلام استقلال تلف نکن بشین بخون زیاد نمونده ها :))))

موفقیتت رو آرزومندم عزیزم .. شما الان هم خیلی کسی هستی دیگران خبر ندارند :)))
واقعا به یه چنین حرفهایی که اصلا گوش نمیدم، فقط نوشتم اینجا که یه کم از دردهامون حرف زده باشیم. 
آقا اینجوری من به هیچ‌چی نباید فکر کنم :| اینقدر این مدت فقط یه چیز تو ذهنم بوده که خس میکنم ذهنم دیگه توانایی بلندپروازی نداره :| ولی اعلام استقلال خوبه ها نیست؟ دی:


خییییلی ممنون سیلاکِ خوبم :* اوووووه یس یس دی:
اون مثلا چی میشد رو منم خیلی وقتا فکرشو کردم و سرش حرص خوردم. داغ دلم تازه شد =___=
هماهنگی‌ کلا واسه ایرانیا معنای خاصی نداره :|
سلام چیزی که برام جالبه همه داوطلب های کنکور تجربی می خواهند پزشک بشوند مگه رشته های دیگه تجربی رشته نیستند:)آرزوی موفقیت براتون دارم
سلام :)
و تازه یه جامعه مگه چندتا پزشک میخواد آخه؟:)
اتفاقا رشته های خوبی هم هستند رشته های پیرا پزشکی :)

* یه دوست بلاگفایی (: چه خوب :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend