حالا باید والعصر خواند...
که بگویی والعصر و خدا به زمان سوگند بخورد؛ به سرمایهات. به تمام آنچه سرِراهی داده و فرستادهات در دل دنیا... والعصر...
که بگویی ان الانسان لفی خسر... و یادت بیاید از تمام وقتهایی که آرام آرام از دستانت به زمین ریختند و تو سرمایه میدادی و هیچ نمیگرفتی. و هی زیر لب تکرار کنی: خسر، خسر، خسر...
که بگویی ان الذین آمنوا و دیگر در شهر چشمانت سیل ببارد. ببارد که به رویت بیاورد هیچ وقتِ خدا جزو الذین آمنوا نبودهای، که اگر بودی، این نبودی. که اگر بودی، اینجا نبودی. مستقیم وصل شده بودی به آغوش خدا.
که بگویی و عملواالصالحات و تک تک تمام عملهایت از جلوی چشمت رژه بروند. که خدا کند چندتایی هم صالحات بینشان در بیاید... که نمیآید...
که بگویی و تواصو بالحق و تمام آن همه نشانهها که حقیقت را به چشمت مینشاندند، بهتر ببینی. ببینی که جان کندند که بفهمی حقیقت را ولی تو همچنان نشستهای در وسط یک عالمه کذب و دروغ و اراجیف و به خیال خودت حقِ آنها را به جا آوردهای.
که بگویی و تواصوا بالصبر و دیگر زبانت قفل شود. مگر میتوانی به صبر توصیه کنی اصلا؟ تو؟ همان که بارها بریدهای آن هم نه سر جامهای بلا، که سر ضربههای کوچک دنیا؟ آه اصلا تو مگر میتوانی از صبر حرف بزنی؟ مگر تو چندبار داغ دیدهای؟ آن هم داغ برادر؟ داغ پدر؟ داغ مادر؟
اصلا تو کجای دنیا نشستهای؟
#از_من_به_خودم
+ خجالت که نه، اوج شرمساری و بدبختی را امشب تجربه کردم. امشب که باز هم طناب حقی دیگر به گردنم افتاد..
++ والعصر برای گشایش قلبهاست. برای آرامششان. برای اینکه بیشتر به آغوش خدا نزدیک شوند... والعصر بخوانیم برایشان...
+++ تو اشک میشوی و از گوشهی چشمهایم سر میخوری. تو آه میشوی و از دلم برمیخیزی. تو بغض میشوی و گلویم را فشار میدهی... تو ... تو ... تو ...
++++ پرواز به سلامت...
+++++ خاتون جانم تسلیت...
* در آغوش حق..
- دوشنبه ۷ فروردين ۹۶