دل ها...


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

والعصر

ان الانسان لفی خسر

الّا الذین أمنوا و عملوا الصالحات

و تواصوا بالحق

و تواصوا بالصبر


* برای آرامش دل هموطنانم در کیلومترها دورتر ... 


از پشت سرم، دستشو گذاشته رو چشمام. پاییزم رفیق شده دیگه باهام ^_^

وقتی خیلی وقت می‌شود که نمی‌نویسی، با اینکه دلت لک زده برای نوشتن، ولی باز هم نمی‌نویسی. چرا؟ چون نمی‌دانی چه بنویسی. نمی‌دانی از کدام ننوشته‌ها و تلنبار شده در دل‌ها بنویسی. 

قبل‌تر ها یادم نیست گفته بودم از اینکه تابستان، بهار رویشی من است یا نه. اما حالا بگذارید از ۹۶ عجیب بگویم که بهار رویشی مرا از تابستان تا آبان کش داده و خب این اگر نخواهیم خیلی اغراق کنیم، خیلی خوب است. 

آبان ۹۶ گرچه مثل تمام ماه‌ها و فصل‌های رویشی‌ام، تاریخش فراموشم می‌شود، ولی هیچ وقت یادم نمی‌رود که چقدر مهم بود در زندگی‌ام. دعواهای سنگین من با خودم، غرغر، لجاجت، گریه، استرس، فشار، شروعِ دوباره، فشار، فشار، چشم‌های خواب‌آلود، تولد ۸۰ درصد دوستانم، شعر، نشاط، شب‌های خستگی، صبح‌هایی که ندیده شروعشان می‌کردم... و می‌کنم البته :)

همه‌ی اینها را پاییز انگار جمع کرد و صدایش را صاف کرد و درِ گوشم فریاد زد: «حالا چی؟ هنوزم ازم متنفری؟» و خب این درست که هنوز هوای پاییزی ندیده‌ام از پاییزِ نارنجی این روزها، اما همین‌ها نشانه‌های خوبیست. پاییزِ مرده‌ی سال‌های قبل، حالا نارنجیِ گرم شده و دست گذاشته روی چشم‌هایم و هی می‌گوید :«اگه گفتی من کی ‌ام؟» و من دلم غنج می‌رود از شیطنت‌های ۹۶. از اینکه با پاییز آشتی‌ام داد، از اینکه دلم می‌خواست وقتم آزادتر می‌بود و آن وقت خیابان‌های پاییزی شهر را قدم می‌زدم و به مهر فکر می‌کردم؛ به ماه، به ماهی... 

و همه‌ی اینها یعنی از یک‌جایی به بعد (که کجا بودنش را خودمان مشخص میکنیم)، زندگی رنگ قشنگتری می‌گیرد. آن‌قدر که کتاب‌های تستِ کنار میز هم حرف‌های زیادی دارند برای گفتن. همه‌ی اینها چیزهایی‌ست که نمی‌دانم ۱۷ سال و چهار ماهگی سن خوبیست برای فهمیدنشان یا دیر است. فقط می‌دانم که همین که حالا می‌فهممشان، جای شکر دارد. شکرت خدای پاییز‌های نارنجیِ دلبر... شکر :)))


+ پست قبلی خیلی گناه داشت به نظرم :-|

++ این حجم از تولد تو پاییز بی‌نظیره. بابا بودجه‌مون تموم شد بس هدیه گرفتیم و هنوزم باید بگیریم البته دی: 

+++ چقدر مدرسه تو سال پیش‌دانشگاهی خوش می‌گذره:))خودمم باورم نمیشه که وقتی به تموم شدن مدارس فکر میکنم دلم میگیره. از همین الان دلم تنگ شده واسه مدرسه :):

++++ میشه هدیه پیشنهاد بدید؟ به جز لاک و ماگ و کتاب و عطر و پوشیدنی‌جات... ممتظر پیشنهادات سبزتان هستیم :)


* در آغوش حق‌ترین:)))

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend