آخرش رنگها نجاتم دادن. وقتی فقط سه رنگ اصلی و سیاه و سفید رو داشتم و میخواستم باهاشون فیروزه ای و سوسنی و طیف گسترده ای از سبز بسازم، به خودم غر زدم که چرا بسته ی 12 تایی رنگ رو نخریدم. اما وقتی برای ساختن فیروزه ای دست به کار شدم و تو مسیر رسیدن بهش، سبز کله غازی هم تولید کردم، کم کم به وجد اومدم. خودم رو تو دنیای رنگها غرق کردم و لذت بردم. وقتی میخواستم نارنجی بسازم با هر قطره زرد یا قرمزی که اضافه میکردم، روحم تازه میشد. وقتی کارمو رنگ زدم، با ذوق نگاهش کردم. من خلقش کردم. عیب و ایراد زیاد داشت ولی مهم این بود که من خالقش بودم. شاید هیچ کس متوجه سوتی هایی که دادم نمیشد اما خودم خوب میدونستم کجا دستم لرزیده و خمیر دورگیر رو ضخیم تر ریختم یا کجا یهو صدای آهنگ بالا رفته و تمرکزم به هم ریخته و کارو خراب کردم. اینقدر برام لذت بخش بود که حتی اون موقعی که ظرف تینر خالی شد رو لباسها و دستام یا اون موقعی که قوطی رنگ آبیم برعکس شد و میزم رو به فنا داد، زیاد از کوره در نرفتم.
حالا حس میکنم رنگها معجزه ن. حس عجیب خلق کردن یک معجزه ست؛ معجزه هایی دائمی و البته، صد درصد تضمینی :)
+ این دومین طرحیه که زدم. نسبت به اولی هزار برابر بهتره. اولی اصلا قابل انتشار نیست =)
+ و این یکی هم سومیه. مثلا داشتم تکنیک ابرو باد یا سایه روشن رو تمرین میکردم. فکر کنم خیلی موفقیت آمیز نبود :)))
(لکه های قهوه ای تقصیر من نیست دی: چون فقط دداشتم تمرین میکردم، به همین شیشه ی پر لکه و داغون بسنده کردم)
+ راستش من ویترای رو علاوه بر یک کار سرگرم کننده، با اهداف اقتصادی شروع کردم دی: دارم خیلی جدی به این فکر میکنم که بعد از یه کم تمرین بیشتر شروع کنم به زدن طرح های بهتر و پیج اینستا و فروش دی: در همین راستا دارم به مسائلی مثل بسته بندی، اسم برند (دی:)، لوگو و از این دست مسائل فکر میکنم :) حتی فکر کردن به اینکه یه کسب و کار کوچیک خونگی داشته باشم روحم رو نوازش میده چه برسه به اینکه واقعا راه بندازمش و ... :)))
+فعلا هم تننها اسمی که به ذهنم رسیده اینه: "دست سازه های نم نم" دی: در جریان "نم نم" که هستید دیگه؛ نه؟ :))
- يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸