افول

مامان و بابا میگن تو روزای بعد از انقلاب جنس ها کم بوده، گرون بوده، فشار زیادی روی مردم بوده و مردم قدت خرید کمتری داشتن و حتی عده ای اصلا نمیتونستن چیزی بخرن. تو اون برهه زمانی خیلی هایی که قدرت خرید داشتن و به قول معروف دستشون به دهانشون میرسیده، وقتی میرفتن بازار که برای خودشون چیزی بخرن، یه مقدار بیشتر میخریدن و بعد اون رو هدیه میدادن به همسایه بغلیشون که فقیر بوده یا بچه زیاد داشته یا پدر خانواده بیکار بوده. مامان و بابا میگن حتی رو  طبقه متوسط و بالا هم فشار بوده ولی مردم ترجیح میدادن مثل هم باشن و مثل هم بپوشن و بخورن. دلشون نمیخواسته همسایه بغلی رو ببینن که نمیتونه شکم بچه هاشو سیر کنه یا حتی نون نداره برای خوردن. تعریف میکنن که اگه تو محل یکی نون پخت میکرده، برای همسایه های کم بضاعت تر هم چندتا نون میبرده؛ بدون منت و چشمداشت.

انگاری که اون زمان مردم دست همدیگه رو گرفتن و تو چشمای هم لبخند زدن و به هم گفتن: غمت نباشه هموطن؛ همه مون کنار همدیگه ایم...


من فقط میگم چه اتفاقی افتاده برای بچه ها و نوه های همون مردم که کیلو کیلو و کارتن کارتن مواد غذایی میخریم و انبار میکنیم و ککمون هم نمیگزه که همسایه بغلی نون خالی هم نداره. این داستان همه ی ماست. همه ی مایی که همین الان حداقل به اندازه دو سه هفته مواد غذایی ته کابینت ها و انباری ها و فریزرهامون پیدا میشه ولی بازم تیرمونو شلیک میکنیم به اونی که گند احتکارش دراومده. راستش دارم فکر میکنم ما هم محتکر و ظالمیم فقط با درجه ی کمتر...


* فردا امتحان آیین نامه اصلی دارم و بعدشم آزمون شهری. کاش شهری رو همون اولش قبول شم دیگه :| و اضافه میکنم که "لعنت به پارک دوبل" :||||

** خیلی وقته بهت فکر نکردم؛ ازت ننوشتم و دلتنگت نشدم... بیشتر از یک سال... ولی گوشه ی دلم همیشه کوچه های بهارنارنج رو با تو قدم زدم و با تو فاضل نظری خوندم... همینجا جات امن تره تا وسط کلمه های بریده بریده و بی جون و بی سر و ته. همیشه همینجا بمون؛ خب؟



+ در آغوش حق :)

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend