تا ساعت ۹ صبح فردا، کامنتهای این پست بازه و من پاسخگوی سوالاتتون خواهم بود :)
+ اطلاعات بیشتر، اینجا :)
- دوشنبه ۲۰ فروردين ۹۷
تا ساعت ۹ صبح فردا، کامنتهای این پست بازه و من پاسخگوی سوالاتتون خواهم بود :)
+ اطلاعات بیشتر، اینجا :)
* اصلا یه جوریه که ما داوطلبای کنکور تجربی میتونیم اعلام استقلال کنیم و یه شهر، استان یا حتی کشور جدا بشیم واسه خودمون D=
* اگه من کنکور ثبت نام نکرده بودم، داوطلبای رشته تجربی ۶۴۲ هزار و ۲۲۷ نفر بودن. در عین سادگی، جذابه :)
* مثلا چی میشد اگه ما، همهی ۶۴۲ هزار و ۲۲۸ نفرمون، به نشانه اعتراض به نظام آموزشی کشور، نمیرفتیم سر جلسه کنکور؟ با همین یک کار، شاید واقعا میشد تغییری دید. ولی ما حتی نمیتونستیم سر یه امتحان ساده به توافق برسیم. چرا؟ چون یک عده اصلا براشون مهم نیست با این سیتم چه بلایی سر همه چی میاد. فقط براشون مهمه که خودشون به یه جایی برسن. متنفرم از این فکر که «هیچی درست نمیشه و فقط هر کی باید به فکر خودش باشه که تو این مملکت بتونه یه کاری کنه». میدونید؟ ما خودمون نمیخوایم تغییر کنیم. وگرنه هزار و یک راه وجود داره برای بهبود شرایط.
* یه چیزایی هم هست که آدم هی یادشون میفته و هربار حس میکنه هزار بار بیشتر از قبل دلتنگشونه. یه چیزایی هست که مینویسمشون چون باید بعضی حرفا رو بگی تا وقتی خفه نکردنت. اما یه چیزایی هست که نمیشه بگی و باید اونقدر پیش نویس بمونن که یا خفهت کنن و یا همونجا، لای صفحههای بلاگ دفن شن. یه چیزایی هست که بارش رو دوشته ولی نامرئی. فقط خودت میبینی و خدا.
* دیشب خانواده که رفته بودن عید دیدنی، تعریف میکردن از شوهر دختر خالهم. که چطوری جلوی جمع بچههاشو با خاک یکسان میکرده و هی میگفته «اینا هیچی نمیشن» :/ و خیلی حرفای دیگه. حتی تازه در مورد منم گفته به بابام که دختر شمام هیچی نمیشه خخخخ با برخورد تند داداشم روبرو شده که این چه حرفیه و اینا. خواستم بگم من اینو زیاد میبینم تو همسن و سالام. مثلا فرزانه یه بار میگفت باباش هر روز خداقل یه بار بهش میگه «تو هیچی نمیشی» یا مهشاد هم همینطور و خیلی های دیگه. میدونید خیلی دلم میشکنه از این حرفا. مامان و بابای من حتی یه بارم به من از این حرفا نزدن و من اینقدر اعتماد به نفسم پایینه (شاید وانمود کنم بالاست ولی پایینه واقعا :/) حالا چه برسه که نزدیکترینای آدم هی بهش از این حرفت بزنن و خب... خیلی بده. شما که اگه روزی بچه دار شدید، هیچ وقت از این حرفا یهش نمیزنید؛ مگه نه؟
* راستی یه صندلی داغ هم داره تو وبلاگستان برگزار میشه که جالبه :) منم شرکت کردم اما خب هنوز تاریخش مشخص نشده. مشخص شد اعلام میکنم که ایییییین همه سوالی که ازم دارید رو بتونم تو یه فرصتی پاسخ بدم =| اگه کسی میخواد شرکت کنه یا برنامه رو بدونه یا هرچی، بره اینجا :))
* عنوان اقتباسِ فاجعه باریست از کتاب «من هشتمین آن هفت نفرم» نوشتهی عرفان نظرآهاری :)
+ در آغوش حق مهربان :)