مِهرافشون

+ این سیصدمین پستیه که دارم تو این وبلاگ میذارم. اما صد و هشتاد و دومین پستیه که منتشر شده و شما میبینین.

++ توی این دو روز اخیر، تایم زیادی رو توی مترو گذروندم. هوس کردم جورابای لنگه به لنگه ی هندونه ای بخرم اما خودم رو کنترل کردم. حقیقتا الان میفهمم که پول خرج کردن چقدر ساده س. تا به خودت میای میبینی ماهانه دریافتیت رو تموم کردی و داری به  پس اندازهات دستبرد میزنی. باورش برام سخته اما هنوز بعد از سه ماه نتونستم دخل و خرجم رو کنترل کنم :|

+++ داشتم از مترو میگفتم. مترو شیرینه؛ البته به طور کلی. گاهی وقتها شلوغیش حال آدمو به هم میزنه. آدمهایی که تو مترو میخونن و دف و دایره میزنن رو خیلی دوست دارم. مخصوا اونی که دیروز میخوند "قطار اومد ولی یارُم نیومد". داشتم لبخند میزدم؛ با تک تک سلولهام. مترو جای لبخند زدنه؛ به آدمهایی که نمیشناسیشون و نمیشناسنت. امروز برای اولین بار تو مترو، هنزفری تو گوشم بود. فقط تصویر دستفروشها رو داشتم و به جای صداشون، چارتار میشنیدم. توی کوله پشتیم دوتا رز قرمز داشتم. البته که از لحاظ  روحی به یه دسته گل نرگس هم نیاز داشتم. پیروِ همون بحث کنترل دخل و خرج، به جای شریعتی، میرداماد پیاده شدم تا چشمم به نرگسهای قبراق نیفته. خب از بوی عود و دیدن پاردایس هم محروم شدم قاعدتا. عوضش از مسیری رفتم که تا حالا پیاده تجربه ش نکرده بودم. هیچ میدونید تا امروز صبح هیچ وقت تو خیابون هنزفری تو گوشم نبوده؟ همیشه فوبیا داشتم. امروز به همه آدمهای اون مسیر لبخند زدم. اونا چیزی نمیفهمیدن؛ ولی من داشتم زیر نم نم یواشِ بارون و درحالیکه پلی لیست مورد علاقه م برام پخش میشد و سرما زیر پوستم میدویید، بهترین حال ممکن رو تجربه میکردم.

 

++++ بدیش اونجاست که تا موقع فرجه ها نمیتونم برم خونه. فرجه ها قرار بود دو هفته باشن ولی به خاطر یکی دوتا از درسا که تایم استادها با تایم ما جور نمیشه برای جبرانی گذاشتن، احتمالا مجبوریم تا 11 دی کلاس بریم. خب این خیلی بده. چون من حساب کرده بودم که یه هفته از فرجه هامو برم خونه و یه هفته شو همین جا بمونم و درسامو بخونم.

 

+++++ امروز تو کارگاه مقاله نویسی دانشکده شرکت کردم. اولین جلسه بود و دوست داشتنی. هرچند که تو ترم یک عملا نمیشه کار خاصی انجام داد اما حداقلش اینه که یه سری نرم افزار رو میتونم یاد بگیرم و پیش زمینه پیدا کنم. میتونم گرم کنم و ترمهای بالاتر، حرفه ای واردش بشم. این فیلدیه که همیشه تصورم از دانشجویی باهاش گره خورده بود. خوشحالم که اولین قدم رو برداشتم :)

 

++++++ چند روزیه که کتاب خونیم به طرز فجیعی کم شده. ابته عوضش  فیلم دیدم :| هنوز هنرِ "به همه کارها رسیدن" رو کسب نکردم. یه روز یه عالمه درس میخونم و هیچ کار دیگه ای نمیکنم. یه روز دیگه فقط فیلم میبینم و کتاب میخونم. یه روز فقط میخوابم. یه روز دیگه هیچ کار خاصی نمیکنم و به طرز عجیبی هم خسته میشم. خلاصه هنوز به اون چیزی که میخوام نرسیدم اما نسبت به اوایل خوابگاهی شدنم، هدفمندتر و منسجم ترم. خوشحالم و در مسیرِ خودشکوفایی :)

 

+++++++ البته که، اینا هیچ کدوم دلیل نمیشه که شبها قبل از خواب، بالشتم خیس نشه و چشمام ابری... میدونید؟ از در و دیوار اینجا دلتنگی میباره؛ حتی اگه نبینیش و بهش توجهی نکنی، خودشو میندازه تو گلو و چشمات.

 

++++++++ حس میکنم که پاییز رو به اندازه کافی قدم نزدم. پس برنامه باید پر قدم زدن باشه. احتمالا دوشنبه بعد از کلاس نفهمیدنی و خواب آور "استخوان شناسی" تایم خوبی باشه. البته که امیدوارم با دیدن نمره های امتحان برنامه م به هم نخوره :| اینجا ماجرای اولین امتحان دانشگاهیم رو تعریف نکردم نه؟ یه گندی زدم که هنوز جرئت نکردم واسه مامان و بابام تعریفش کنم دی:

 

+++++++++ چهارشنبه ها تو اتاق، روز فیلمه :) منم مسئول فیلم اتاقم. هری پاتر رو شروع کردیم دی: گرچه که من قبلا جسته و گریخته دیده بودمش ولی نیاز داشتم کامل ببینمش. هری پاتر من رو میبره به روزای خوب نوجوونی. اون روزا که منتظر پیدا کردن یه نقشه گنج بودم یا یه موجود خیالی که بیاد دستمو بگیره و ببره به یه دنیای خیالی. هرچی فکر میکنم، میبینم که من اکثر اون دوران رو تو تصوراتم سیر میکردم فقط دی: حتی همین الان هم عاشق بخش کتابهای نوجوان و کودک ترنجستانم. منتظرم یه کار خوب و خفن ازم سر بزنه تا برای خودم به عنوان جایزه کتاب "راهنمای عملی دزد دریایی شدن" رو بخرم دی:

 

++++++++++ شما درمورد تفکر نقادانه چیزی میدونین؟ کتاب مرتبطی میشناسین که معرفی کنین؟

 

+++++++++++  تا کی ادامه بدم؟ دی:

 

++++++++++++ ادامه ندم بهتره دی:

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend