مشکل این نیست که فکرهایم به هیچ چیز قد نمیدهد. مشکل این است که در مورد همهچیز مشکوکم.
دیشب داشتم فکر میکردم که اصلا خودِ «حقیقت» چیست؟ و اینکه آیا فقط یک حقیقت وجود دارد یا اصلا ممکن است به تعداد همهی آدمها حقیقت وجود داشته باشد؟
آنقدر بغرنج که دلم میخواهد دست از فکر کردن بردارم و بقیهی عمرم را مثل کبک زندگی کنم. بیخطرتر، بیرنجتر، بیدنگ و فنگ و راحت. حیف که یک انسانم... حیف...
- پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶