یه جوابی اماده داشتم واسه این سوال، چون تو صندلی داغهای دیگهم پرسیده بودین. اما ترجیح میدم نگمش :| فکر میکنم، یه جواب قابل گفتن پیدا میکنم، میام میگم دی:
اگه خدا تو خلقت ازت مشورت میگرفت چه پیشنهاداتی میدادی؟
:|
در مورد خلقت انسان پیشنهاد میدادم که در سریهای تکاملیافتهتر، یه دکمهای چیزی خدا تعبیه کنه رو بدن که فشارش بدی و تمیز شی:/ حموم لازم نباشه بری دیگه:/ عمل وقتگیریه :| دی:
1- پروفایل که نداری. اولین بارم هم هست اینجا رو به قدومم متبرک میکنم. فلذا یه کم از خودت بگو :دی در حد سن و سال (البته از اسم وبلاگ فهمیدم 79 ای)
2- رادیو فانتوم یا رادیوبلاگیها؟
3- چند ساله بلاگری؟
4- چی شد بلاگر شدی؟
5- کدوم وبلاگها رو میخونی؟
6- برای کدوم وبلاگها بیشتر کامنت میذاری؟
7- چرا اسمارتیز رو به عنوان اسمت برگزیدی؟
۱) :)))) من هر موقع اومدم پروفایل بنویسم، نتونستم:| نه اینکه خودمو نشناسم، نه. ولی نمیتونم این همه رو بگم و هرچی هم که بگم، بازم من نیستم. خب بله متولد ۷۹ ام و یکم تیر وارد نوزده سالگیم میشم، دخترم ، امسال کنکور دارم، تجربی و .... دیگه چی بگم؟ :)
۲) رادیو فانتوم اون پایین لینک شده چون تازه کاره... البته خیلی وقته پستی نذاشتن و منم نپرسیدم که اصلا قصدشو دارن بذارن یا نه. رادیو بلاگیها به اندازه کافی مشهور هست و دیگه نیازی به معرفی و اینا نداره و به هرحال هر دوتاشون موفق باشن الهی :))
۳) از تیر ۹۲ شروع کردم. دوم راهنمایی بودم و تا اواسط ۹۳ توی وبلاگم به اسم «پیتزا پپرونی» مینوشتم. از اون موقع دیگه نمینوشتم و بعدشم که بلاگفا منهدم شد و بالاخره اوایل سال ۹۵ بود که دوباره نوشتنو اینجا شروع کردم ولی طی یک عملیات انتحاری پستهای فروردین تا دی ۹۵ رو منهدم کردم (که پشیمونم) و از اون موقع هم که دیگه هست همه پستهام :)
۴) دوم راهنمایی که بودم دبیر شیمیمون ازمون کار عملی خواست و یکی از گزینههای پیشنهادیش، وبلاگ بود. من اون موقع هیچی سر در نمیاوردم از وبلاگ. تو گروهمون یه نفر بود که بلد بود وبلاگ چیه و چطور باید به وجودش اورد. بعد از اون، از فضای وبلاگ خوشم اومد و ... فوقع ما وقع دی:
۵) خیلی از بلاگها رو میخونم :) نام ببرم؟ اممم از هلما و حوا و نئوتد و شاتوت و پرواز و حریر و آقاگل... تا وبلاگهای کمتر شناخته شدهای مثل وبلاگ پونیکا و... بعضی وبلاگهام هستن که میخونمشون چراغ خاموش و حتی دنبال هم نمیکنم فقط هر چند وقت یه بار میرم و یهو پستای اون چند وقتشونو باهم میخونم، مثل وبلاگ جولیک، توکا، هولدن و وبلاگ خود شما حتی دی:
۶) کلا اونقدری که وبلاگ میخونم کامنت نمیذارم :) و بعضی وبلاگهام اصلا کامنت نمیذارم. ولی اونایی رو که کامنت میذارم تقریبا به یه اندازهس و نمیتونم بگم کی بیشتره.
۷) از یه جایی به بعد من به رنگها بیشتر از قبل علاقمند شدم و دلم خواست که عاشقشون باشم :) اسمارتیز از اون جایی سر چشمه میگیره که هر آدمی مخلوطیه از مهربونی، عشق، غرور، عصبانیت، شادی و هر ویژگی انسانی دیگهای. دیدم که هرکدوم اینا یه رنگن و ادما مخلوطی هستن از این رنگا که حالا شاید یکی مهربونتر، یکی شادتر، یکی بی اعصابتر... پس ادما پر از رنگن. اسمارتیزم به نظرم یه خوراکی خوشمزه و رنگیرنگیه، مثل همهی ادمها که هیجان انگیز و رنگیرنگین و خب منم از این قاعده مستثنا نیستم و مثل همهی ادمها گاهی سیاهم، گاهی صورتی ملیح، گاهی ابی اسمونی، گاهی زرد و... و تصمیم گرفتم اسمارتیز باشم، منتها با این شرط برای خودم که سیاهیها و تیرگی ها رو کمتر و کمتر کنم :)
* خیلی خوش اومدین. بازم اینجا رو به قدومتون متبرک کنید دی: خوشحال میشیم به هرحال :))))
۱. چطور متولد ۷۹ هستی و امسال یک تیر میشی ۱۹ سال؟ :|
۲. دوتا از بهترین و بدترین خصوصیاتت؟
۳. چرا وبلاگ منو میخونی؟
۴. تا حالا شده از استرس غش کنی یا بیحال بشی؟
۵. سال کنکورت چگونه میگذرد؟
۶. بچهات رو همونطوری تربیت میکنی که خانوادهات تو رو تربیت کردن؟
۷. بهترین سفری که رفتی؟
۸. تا چه حد خودت رو مذهبی میدونی؟
۹. بهترین کتابی که خوندی؟
۱۰. تا حالا شده اسم یکی از بلاگرها رو اتفاقی رو محصول یا کتاب یا در و دیوار دیده باشی؟ چه حسی بهت دست داد؟
۱۱. بلاگستان داره نابود میشه و تو فقط میتونی ۳ بلاگر رو نجات بدی. کیا رو نجات میدی؟
۱۲. زندگی کنیم؟ یا بیفتیم بمیریم راحت شیم؟ چرا؟
۱۳. بزرگترین هدفت از زندگی کردن چیه؟
۱۴. اگه کرهی زمین خالی خالی بشه و تو تنها آدم روی زمین باشی با این همه امکاناتی که هست(و میتونی هرجور دلت خواست ازشون استفاده کنی) چیکارا میکنی؟ ده تاش رو بگو
۱۵. حرارت صندلیت از صد چنده الان؟
۱۶. وبلاگ من رو باز کنی ببینی خدافظی کردم و گذاشتم رفتم عکسالعملت چیه؟
همینا دیگه. کمه بگو باز بپرسم :)))
۱) نه نمیشم نوزده سال، وارد نوزده سالگی میشم. یعنی مثلا میشم هیجده سال و یه روز، یا هرچی، شروع میکنم به پر کردن روزای ۱۹ سالگی :)
۲) بدتریناش ایناست که تنبلم یه مقدار :/ و خیلی بد عصبانی میشم و مواقع عصبانیت همه ازم میترسن و یکی دیگهم اینکه اعتماد به نفسمم کمه (۳تا شد:/) و خوبام اینکه منطقیام (میگن فهمیدهم خیلی:/) و اینکه ارمانگرام ... شاید البته ارمانگرایی از دید بقیه ویژگی خوبی نباشه اما وقتی کنار منطق میاد، به نظرم خوبه :)
۳) دوست دارم دی: تو اغلب پستها، حس خوبی بهم منتقل میشه :)
۴) نه متاسفانه :| فقط تابستون استرس زد به معدهم و دو هفتهای حالم خیلی بد بود اما تا حالا نشده غش کنم و هیچ وقتم تا حالا بیمارستان بستری نشدم. نمیدونم دیوونگیه یا نه، ولی خیلی دوست دارم حداقل یه بار تجربهش کنم :|
۵) به فلاکت دی: خوبه در کل اونقدرام که از دور به نظر میرسید وحشتناک نبود ولی دلم میخواد زودتر تموم شه :)
۶) خیلی از بخشاش بله و خیلی هاشم نه.بعضی چیزا تو تربیت خانوادگیم واقعا خوب بود و من حتما اونا رو اجرا میکنم ولی به هرحال اصلاحیه هم لازم داره بعضی جاهاش/ خیلی جاهاش.
۷) اممم سفرای یک روزه تا هفت روزهای که به مشهد داشتم بهترینا بودن احتمالا. از وقتی خودمو پیدا کردم و علاقمو به سفر یافتم، خیلی مسافرت نرفتیم کلا.
۸) خیلی کم. البته متاسفانه الان به هرکی موهاش دیده نمیشه و چادریه و نماز میخونه و روزه میگیره میگن مذهبی:/ اگه فاکتورامون اینا باشه بله من مذهبیم ولی اگه فاکتورهای اصلی رو در نظر بگیریم، خیلی کم تونستم اون چیزی باشم که باید.
۹) کیمیاگر =))))
۱۰) مثلا ناتور دشت رو که میخوندم همش یاد نرگس بودم. منظورتون همینه؟ خب من بیشتر از اینکه با اسمها یاد ادما بیفتم، با اخلاق و حرفاشون یادشون میفتم. درمورد بلاگرها هم با محتوای پستهاشون. حس اینکه بلاگرا مجازی نیستن، بلکه اونقدر واقعین که ذهن ادم یه حافظهی جدا و جذاب باز میکنه واسشون و همیشه یه جایی ته ذهن ادم، پر شده از خاطرات دوستهای وبلاگی :)
۱۱) پونیکا، آقای الف-سین، احتمالا فا طمه یا دایناسو ر (صاحبان کامنتهای بعدی و بعدیش) یا مریم صاحب وبلاگ خورشید شب و یا سیلاک یا ... :/ اصلا هیچ کی رو نجات نمیدم، خودمم میرم با بقیه نابود میشم دی:
۱۲) زندگی کنیم :) مرگ سادهترین راه حله و در واقع راه حل نیست واسه خلاص شدن بلکه پاک کردن صورت مسئلهس. و تازه معلومم نیست که اگه بمیریم راحت شیم حتما. زندگی هنوز خوشگلیاشو داره :)
۱۳) رسیدن به قله
۱۴) احتمالا قبل اینکه کاری کنم، از تنهایی دق میکنم. البته نه اینکه ادم اجتماعی باشم، اصلا ولی اونقدر تنها هم خیلی وحشتناکه. اول سرچ میکنم ببینم چجوری باید یه هواپیما رو برونم، بعدش یه هواپیما پیدا میکنم و باهاش یه دوری دور دنیا میزنم، میوههای استوایی رو امتحان میکنم، یه سر به خفنترین هتلای جهان میزنم و هرچی غذای خوشمزه تو جهان مونده رو میخورم (مخصوصا ایتالیاییهاشو دی:) بعد میرم سازمان سیا و اسناد محرمانهشونو پیدا میکنم ببینم چه نقشههای خفنی تو سرشون داشتن، بعدشم میرم ناسا و با فضاپیماهاشون یکم فضانوردی میکنم و تو راه رفت و برگشت مریخ و ماه، کتابای نخوندهمو میخونم و فیلمای ندیدهمو میبینم. بعدشم برمیگردم زمین، میرم مدینه و بعدشم کربلا و بعدشم نجف و... میمیرم همونجا دیگه :) چندتا شد؟:) سوال بامزهای بود :))
۱۵) حدود ۳۰ دی:
۱۶) ناراحت میشم قطعا و شاید یه ایمیل هم بزنم و بپرسم که چرا؟
سوال کردنم نمیاد اما دوست دارم تو صندلی داغت شرکت کنم :)
1. بهترین فیلمی که اخیرا دیدی؟
2. بهترین تک بیتی که خوندی و تو ذهنت مونده؟
3. هنوزم شمع روشن میکنی و نسکافه و... میخوری و لذت میبری یا نه؟
4. چی خیلی ناراحتت میکنه؟
5. از وقتی دوستت متاهل شد احساس تنهایی میکنی یا نه، همه چی مرتبه؟
6. خط قرمز اخلاقی داری؟ چیه؟
7. وقتی ناراحتی چی کار میکنی؟ چه طور حال خودتو خوب میکنی؟
8. چه مدل اهنگ هایی بیشتر گوش میدی؟
9. اسم اهنگ مورد علاقه ات؟
10. کدوم وبلاگه که وقتی چراغش روشن میشه فوری میری و میخونیش؟
11. از کدوم کارت خیلی پشیمونی؟
12. چی دوست داری هدیه بگیری؟
13. تا حالا خباثت های خواهرشوهرانه از خودت بروز دادی؟ :د
14. کدوم شخصیت و ادم تو گذشته خیلی تحت تاثیر قرارت داده؟
خوبه سوال کردنم نمیومد :)))
امیدوارم حال حالت همیشه خوب باشه و بهترین ها رو شکار کنی گودزیلا سوار اسمارتیزی :)
خوشحالم که شرکت کردی :)))
۱) زیاد فیلم نمیبینم کلا... اما تا الان مریخی، اینتراستلار، ماجرای نیمروز و چ رو دوست داشتم. قابل ذکره که به وقت شام رو ندیدم هنوز.
۲) انگشت به لب ماندهام از قاعدهی عشق/ ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم (صائب)
۳) اوهوم :)
۴) اینکه ما ادما سر موضوعات پیش پا افتاده عصبانی و ناراحت میشیم. و ظلم هم خیلی ناراحتم میکنه.
۵) اره خب، بالاخره مثل قبلش که نمیشه. اما هنوزم واسه همدیگه، صمیمیترینیم :)
۶) شاید باورت نشه ولی تا حالا بهش فکر نکردم:/ از اینکه یکی فکر کنه خیلی زرنگه و بخواد به بقیه زور بگه یا گول بزنشون خیلی بدم میاد ولی. یادمم نمیاد تا حالا به کسی زور گفته باشم، از این متنفرم.
۷) خیلی راههاش زیاده. کیک پختن، خوابیدن، به جاده زدن، کافه رفتن، کتاب خوندن، کتاب خریدن، کلا خرید کردن، چیزای خوشمزه خوردن، تنها بودن و فکر کردن، گریه کردن، لدوستای خوب و حال خوبکن دیدن، کاردستی ساختن.... اینا همه حالمو خوب میکنن، هر کدوم تو یه شرایطی :))
۸) اونایی که اصطلاحا بهشون میگن پاپ سنتی. مثل کارای چارتار و علیرضا قربانی و اینا.
۹) امممم یکی که همین اواخر کشفش کردم: هوای جنون علیرضا قربانی، یا پردهنشین، همه اهنگای چارتار تقریبا، جانان علی اصحابی، دلارام حامد زمانی.... :)
۱۰) بستگی به حال اون لحظهم داره واقعا. اما مثلا وب پونیکا یا شاتوت یا پرواز، اغلب مواقع اینطورین برام. ولی بیشتر به حال اون لحظهم و فاز پستهای اون بلاگر مربوطه :)
۱۱) از اینکه وقتی سال دوم تموم شد مامانم بهم گفتن اگه دوست داذی بری انسانی برو و من لج کردم و نرفتم و موندم تو همین تجربی :/
۱۲) همهچی دی: البته از اینکه کسی پول بهم هدیه بده متنفرررم :/ لباس هم خیلی دوست ندارم. کتاب از هرچیزی بیشتر خوشحالم میکنه معمولا :)
۱۳) نه بابا دی: خیلی محتاطانه عمل میکنم در حضور خانوم داداشم دی:
۱۴) قطعا هیچکی به اندازه مامان و بابام منو تحت تاثیر قرار نداده... اما سایت رنگیرنگی، پونیکا، تو و فوفانو، خواهرم و برادرم، دوستم و دبیر عربی پارسالم خیلی موثر بودن روم... کلا من از ادمای اطرافم بهترین اخلاقاشونو (از نظر خودم) سعی میکنم واسه خودم بردارم و سعی میکنم ازشون یاد بگیرم.
دی: مثلا اگه سوال کردنت میومد احتمالا تا ۱۰۰ پیشرفته بودی دی:
۳لام! خا:دی 1 اول نظرت راجع به من، چجوری شناختیم؟ :پی 2 میتونی با کسی که لامذهبه هم دوست باشی به نظرت؟ 3 دنیا به نظرت باس چجوری باشه اگه از دنیای فعلی راضی نیستی(هرچی دوس داری، حتی اگه فانتزیه)، اگرم راضی هستی که بگو چرا باز :دی 4 اگه راجع به کنکور تو سوال قبلی نگفتی بگو تو که دوس نداری کنکور باشه عوضش به نظرت چی باس باشه که خوب باشه؟ 5 دوس داشتی بمیری تا حالا؟ چه اره چه نه با جزییات تا جایی که میشه لطفا :دی 6 اعدام یا پاک کردن حافظه مجرم و زندگی جدیدی براش ساختن؟ :دی 7 دانشگاه یا سفر دور دنیا؟ 8 فک نمیکنی اسم وبت توهین به خانوم دایناسور ابیمونه؟ :)))))) (شوخی بود سوال کلا) 9 گفتی مثکه خصوصیاتت که تو اون تسته زده، حتی ضعف هاتو دوس داری ولی تو یه پستت یا نمیدونم جای دیگه گفتی اعتماد به نفس نداری مثکه! مگه میشه هردو اینا با هم جمع شه؟ شایدم اشتباه متوجه شدم. حالا هرچی. اگر درسته سوال جواب بده لطفا قضیه چیه:دی 10 اگر طبق سوال سه راضی نیستی از دنیا این دفعه به طور رئال و منطقی بگو امیدی به بهبود دنیا هس؟ چجوری؟ (نگو مسئولین لایق شن فقط :/ :دی ) 11 انعطاف پذیری در برابر وقایع و چیزا یا حرف حرف خودته؟ 12 نمره هات چجوریاس؟ :دی بالای 17؟ درس خونی؟ 13 اخر روانشناسی اری یا خیر؟ 14 ادرس پیدا شد؟ :دی 15 مجدد اگه از دنیا ناراضی ای فک میکنی خدایی که این همه دوسش داری چرا اینجور افریدتش پس؟
ببخشید اگه سخت شد چندتاش :دی
سلام :)
از همون «خا»یی که گفتی حساب کار دستم اومد دی:
۱) ینی بگم چطوری باهات اشنا شدم یا بگم به نظرم چطور ادمی هستی؟
۲) قطعا :)))) به شرطی که اونم باور داشته باشه فارغ از نظرات سیاسی و دینی، میشه کنار هم خوشحال و شاد باشیم :)
۳) خب راضی که نیستم مسلما. همین که همهی ادما به حقوق هم احترام بذارن و یاد بگیرن که همو نکشن و همو تخریب نکنن و رو اعصاب هم راه نرن و یاد بگیرن دنیا فقط مال ما نیست بلکه مال نسلای بعد و جانوران دیگه هم هست، کافیه. فقط اینکه همه مون انسانیت دلشته باشیم و یاد بگیریم فکر کنیم کافیه به نظرم. و البته این خودش یه تخیل اتفاق نیفتادنیه :|
۴) میدونی مشکل ما فقط کنکور نیست، کل نظام آموزشیه. با این نظام اموزشی اتفاقا کنکور جزو بهترین راههاست ولی من میگم اساسا نظام اموزش باید هرکس رو سوق بده به سمت علایقش و باید استعدادیابی کنه. نه اینکه همه رو تو یه قالب بذاره و ارزوهای همه رو شبیه هم بکنه. حتی کیک رو هم وقتی میخوای بپزی، هر کیکی یه شرایطی داره، زمان پخت و دمای فر و مواد لازم و ترتیب مخلوط کردن هر کیکی با اون یکی فرق داره و به خاطر همینم مزههاشون با هم فرق داره و اصلا همین، مقولهی کیک رو اینقدر جذاب میکنه دی: حالا تو فکر کن این همه ادم با ارزوها و انگیزه های مشابه، این همه ادم با خلاقیتا و استعدادای مرده، با اینا باید چی کار کرد؟ خانه از پایبست ویرانست. و اینکه به نظرم یاد دادن مهارت زندگی و شاد زندگی کردن و تلاش کردن برای اعتلای کشور، اینا خیلی مهمترن. و تو کشور ما دقیقا همینا، هیچ جایی تو نظام اموزشی نذاره. به نظر من یه دکتر موفق پولدار که یاد نداشته باشه حتی مایهی ارامش خودش باشه، یاد نداشته باشه با همسر و بچهش چجوری رفتار کنه، به درد جرز لای دیوارم نمیخوره تکبییییییر دی:
۵) آره خب مسلما وقتایی بوده تا حالا که دوست داشتم بمیرم. اما یادم نمیاد کی و کجا بوده. منظورت از جزئیات، جزئیات چگونگی مرگمه؟ دی: شفافسازی کن لطفا :)
۶) خب دومیه که خیلی قشنگتره اما ممکنه اون قاتل، به خاطر مرض روانی این کارو انجام داده باشه که در این صورت، پاک کردن حافظه هم کمکی نمیکنه و بازم اون فرد واسه جامعه خطرناکه. یا ممکنه به خاطر تنهایی یا هرچیز دیگه ای که صرفا با پاک کردن حافظه از بین نره، اون کارو کرده باشه. به نظرم اول دلیلی که فرد حاضر شده به خاطرش آدم بکشه رو پیدا کنیم، بعد اگه با پاک کردن حافظه حل میشد، حافظهشو پاک کنیم. اما این وسط یه چیزی میمونه. چرا یه آدم به خاطر اشتباه یه آدم دیگه بمیره و خانوادهش اون همه عذاب بکشن؟
۷) قطعا سفر دور دنیا دی:
۸) نه، چون این گودزیلاس، اون دایناسوره دی: این دوتا تو ذهن من دوتا مقولهی کاملا متمایزن :)
۹) آره خب. من خودمو خیلی دوس دارم و از خودم خوشم میاد دی: ولی وقتی یه کاری رو شروع میکنم مطمئن نیستم که بتونم به نحو احسن انجامش بدم و حتی فکر میکنم احتمالا خرابشم میکنم. اینکه از خودم خوشم میاد یا خودمو دوست دارم به این معنا نیست که هیچ ویژگی بدی ندارم یا دیگه خدای اخلاق و باحالی و اینام، صرفا به این معناست که خودم، آدم مهمی هستم واسه خودم و چون به خودم ارزش میدم، تمایل دارم روز به روز بهتر باشم و یکی از کارایی که در جهت بنتر شدن باید انجام بدم هم بهبود بخشیدن اوضاع اعتماد به نفسمه. چون تا حالا زیاد ضربه زده و میزنه همچنان هم.
۱۰) من میگم دنیا هیچ وقت اوووونقدر خوب که ما تو ذهنمونه (اونجوری که گفتم مثلا) نمیشه. یعتی اصلا پتانسیل و گنجایششو نداره. اما میتونه ۱۰۰ برابر از اینی که هست بهتر باشه. به تلاش و متحد شدن خودمون بستگی داره. و خب همون مدینه فاضلهس که تقریبا همه ادیان بهش معتقدن و ما هم معتقدیم بهش و امیدواریم به ظهور :) اما اما و اما یه تلاش مضاعف و یه روحیه خستگی ناپذیر و یه برنامه منسجم میخواد و دلهایی که قدر دریا باشن تا بتونن سختی ها رو تو خودشون حل کنن... سخته، ولی شدنیه.
۱۱) اره خب انعطاف رو ترجیح میدم. حتی اجسامم وقتی بهشون فشار میاد یا میشکنن و یا منعطف میشن و من خودم منعطف شدن رو به شکستن ترجیح میدم. اما اینی که میگی حرفم حرف خودمه، این رو هم دارم :| مثلا گاها دیده شده که حتی جوابی که معلم به یه سوال داده رو قبول نداشتم و معتقد بودم که جواب خودم درسته و عیچ جواب دبگه ای جز اینی که من میگم درست نیست. در واقع من این دو تا رو مقابل هم نمیدونم ادما اگه گاعی منعطف نشن، به فنا میرن خب.
۱۲) اره بالای ۱۷ :) اره فکر کنم در جرگهی درسخونا قرار بگیرم. اگه نمرات بالای ۱۸ درسخونن، هستم پس منم دی:
۱۳) روانشناسی و ادبیات تنها رشتههایی هستن که فکر کردن بهشون منو عمیقا به وجد میاره. اما خب این به این معنا نیست که حتما برم روانشناسی... چون ... دلیلامو زیاد گفتم برات قبلا... و یه چیز ترسناکم اینه که خیلی ها تا حالا بهم گفتن که روانشناسی توش اون چیزی نیست که از بیرون فکر میکنی... نمیدونم. ولی اصلا بعید نیست اخرش برم روانشناسی :)))) راستی من هنوز درک نمیکنم که چرا انصراف دادی تو :|||
۱۴) نههههه :(
۱۵) خب اینطوری فکر میکنم و فهمیدم که خدا یه اوجی رو واسه نوع انسان در نظر گرفته که هیچکی جز انسان نمیتونه بهش برسه. اما در کنارش انسان رو یه جوری خلق کرده که صفر تا صدشو خودش باید بره. یعنی نوزاد انسان تواناییهاش از جوجه هم کمتر و داغون تره :| خدا همه چی رو داده و گفته حالا تو ذره ذره تلاش کن تا برسی به اون بالا و خب میدونی وقتی ادم تو رفاه باشه، رشدی صورت نمیگیره. این سختی ها و مصیبتها هستن که ذره ذره ادما رو بزرگ میکنن و رشدشون میدن و بهشون چیزی یاد میدن و ادم اگه عاقل باشه از این فرصتای ریزه میزه هی استفاده میکنه و هی میره مرحله بعد. یا ممکنه یه مرحله رو گیم اور بشه و از اول دوباره. میدونی من میگم که زندگی تو رفاه هنر نیست چون همه بلدنش. اگه ادم، ادمِ تلاش و خواستن و رسیدن باشه، سختیها رو تاب میاره و هی بزرگتر میشه تا جایی که دیگه از اون به بعد، دلش میشه دریا و حالا هرچیام مصیبت ببینه، باز حالش خوبه چون رسیده به منبع آب... مثل حضرت ایوب...
تو سوال 4 منظورم این بود که اگه کنکور نباشه چی خوبه جایگزینش بشه برا سنجش دانش اموزان و اینا :-" نکه مثلا هر چی دلت خواس جاش بذاری :/ :دی. مثلا بگی کنکور نباشه عوضش یه عنکبوت با پاهای رنگارنگ باشه :/ خخخخ البته میتونه اینم باشه. مثلا لیست دانش اموزا رو بذارن جلوش با پای ابیش رو هر اسمی که رف اون قبوله :| :)))))) نظرات این پست رو به گند کشیدم :/ :))))))))))
خدایی خدایی فقط مگه خودت بتونی به جای کنکور عنکبوت با پاهای رنگارنگ بذاری :| والا دی:
من دیگه تهش بتونم یه هشتپایی چیزی متصور شم. اصن مگه داریم عنکبوت با پاهای رنگارنگ؟ :/ دی:
چرا مثلا بهش نمی گین هیولا؟ دراکولا؟ دایناسور؟ و ...؟
سلام :)
خب این شاید بخشیش برمیگرده به پسزمینه ذهنی من. مثلا دراکولا و دایناسور خب واقعا ترسناکن. یعنی مهر و عطوفت تو کارشون دیده نمیشه. اما گودزیلا اولا که تخیلیه کلا (بر خلاف دایناسور) و اینکه گودزیلا یه موجود غیر قابل پیشبینیه. عصبانیت داره، عطوفت داره و یک ویژگی که گودزیلا تو ذهن من داره اینه که بامزهس :| نمیدونم به نظر بقیه هم داره یا نه ولی خب برای من خیلی بامزهس و زندگی هم همینه. غیرقابل پیشبینیه و آدمها میتونن کنترلشو دست بگیرن و هرکس یه جور، به روش خودش. و هر کس شاید بارها از گودزیلای خودش ضربه خورده باشه اما یواش یواش دستش میاد که باید چطور کنترلش کنه و این یعنی تجربه.
این که چرا هیولا نیست، صرفا به این خاطره که آوای گودزیلا برای من قشنگتر از هیولاست :|
* اسم وبلاگم تا حدود زیادی از انیمیشن «چگونه اژدهای خود را پرورش دهیم؟» متاثره. و یادم نیست چرا گذاشتمش گودزیلاسواری و اژدهاسواری نذاشتم.
و خب اینا همه احتمالا از نظر فرد دیگهای جز خودم قابل قبول نباشه :)
بعدا نوشت: این رو هم در توضیح عنوان وبلاگم به یکی دیگه از بلاگرها گفته بودم که کپی میکنمش اینجا هم :
گودزیلاسواری یعنی سوار گودزیلا شدن، مجموعهای از رفتار و حرکات و مناسبات وقتی که سوار گودزیلا هستیم و گودزیلا، زندگیه. که از نظر من شبیه همن این دوتا :) و گودزیلاسواری یعنی سبک زندگی هرکس. یعنی در کنترل قرار دادن زندگی که قطعا برای هرکس متفاوته چون بینش هرکس متفاوته :) و این یعنی اینجا قراره از زندگی بنویسم، از روش گودزیلاسواری خاص خودم، که قطعا منحصر به فرده :) مثل سبک زندگی هرکس دیگهای :)
:)))) با تشکر از وقتی که میذاری و ضمن گفتن خوب بخوابی و خواب عنکبوت پارنگی ببینی (چه گیری دادم بش؟ :/ :))) ) راحت باش، هر وقت خواستی جواب بده :)) و بگم اون مثال کیکی منهدمم کرد :))) جالب و بامزه طوره که از تو تفریح مورد علاقت همچین مثالی کشیدی بیرون برا زدن حرفای جدی :))
1) گزینه دو :دی
:|
مثال کیکیم قابلتو نداشت دی:
خب پس جواب سوال یک رو اینجا میدم:
ادمی هستی با نقطه نظرات خاص. خلاقی. به دنیا فکر میکنی و براش نگرانی. ریسکپذیری و جرئت انجام دادن کارایی که به نظر بقیه خیلی عجیبه رو داری. فکر کنم از من هم درونگرا تر باشی حتی. اون خلاقیتی رو که گفتم رو حتی دوست داری اطرافیانت هم داشته باشن و فکر میکنم بحثایی که شاید واسه بقیه عجیب باشه، واسه تو جذابه. مشکلی نداری اگه همرنگ جماعت نباشی، از این ویژگی نمیترسی و حتی لذت هم میبری( منم از این ویژگیت لذت میبرم حتی) اعتماد به نفستم به نظر خوبه دی: کمک کردن رو دوست داری و حتی اگه ادمی کمک نخواد، میری که کمکش کنی.
بودم تو یه برهه از زمان.... یعنی وقتی فکر میکنم که پستای داغون اون زمانمو کسی خونده باشه و الانم منو بشناسه، استرس میگیرم:||| و خب البته ممکنه هزارتا پیتزاپپرونی وجود داشته باشه که من نباشم هیچ کدومشون.... [به خودش دلداری داده که شخص مذکور، او نیست و ترسان و لرزان به وبلاگ داغان قدیمی خویش فکر میکند] دی:
5 منظورم همون بود که گفتی که خب یادت نی، بیخیالش :دی
13 بخوام خلاصه ماجرا رو بگم: چون که خوشم نیومد! :دی چیزی که میخواستم نبود کلا از خود رشته بگیر تا خوابگاه :/ میشد کنار اومد و گذرون کرد و یه وقتایی هم خوش بگذرونی باش و درس هایی بگیری و اینا ولی خب... برو از پونیکا بپرس جزییاتش رو بعد تصمیمت رو بگیر دیگه :دی
از شیر مادرت حلال تر اصن :)) مرسی :) نمیدونم عنکبوت پا رنکین کمانی داریم یا نه :دی همینجوری گفتم یهو :دی
خب خوابگاه هیچ وقت ادم اونجوری که میخواد نیست :| اما من از اینکه برم و ببینم رشته اون چیزی که میخوام نیست، خیلی میترسم.
:) خواهش میکنم :))
اگه یه روز فهمیدی که هست همچین موجودی، به منم بگو دی:
سلام راستش من چند باری پستهاتو خاموش خوندم و فکر میکنم خیلی بزرگتر از سنت مینویسی و تبریک میگم از این بابت
خب منم چندتا سوال بپرسم با اجازه
۱. چه رشته ایی تو دانشگاه مدنظرته؟
۲.فکر میکنی دانشگاه جای دوست داشتنی تری باشه از دبیرستان؟
۳. اهل ورزش هستی؟
۴. فکر نمیکنی اگه تو شهر بزرگتری زندگی میکردی موفق تر بودی؟اصلا تاثیری تو موفقیت داره؟
۵. کدوم شهر رو برا زندگی دوست داری چه داخلی چه خارجی؟
۶. بزرگترین ترس زندگیت چیه؟
۷. تا حالا خواب گودزیلا دیدی؟
۸. دنیای غیر قابل پیش بینی بهتره یا قابل پیشبینی؟
۹.بچه های جدید گودزیلان؟
۱۰.فکر میکنی شبیه کدوم هنر پیشه یا شخصیت کارتونی هستی؟
۱۱.اگه اشیا بودی دوست داشتی چی باشی؟
۱۲. اگه قدرت تغییر جهان رو داشتی چیکار میکردی دنیا جای جالبی باشه واسه زندگی؟
ممنون شاد باشی
سلام :)
ممنون بابت روشن شدنتون :)
خوشحالم که اینو میگید :)
۱) :))))) اگه بخوام رویاهامو بگم، ادبیات و روانشناسی. اگه بخوام رویاهای منطقی ترمو بگم، دندون پزشکی یا پزشکی. و جز اینا دیگه رشتهای نیست که مد نظرم باشه ولی احتمالا تو یکی از همون رشتههایی قبول شم که مورد نظرم نیست :|
۲) قطعا. حداقل از بیرونش که اینطوری به نظر میاد.
۳) نه متاسفانه :(
۴) گاهی به این فکر میکنم که شاید موفقتر میبودم. بیشتر به نظرم شهرای بزرگتر امکانات و فرصتهای بیشتری رو در اختیار ادم میذارن تا موفقیتهای بیشتر. یعنی ادمی که بخواد و اونقدر اراده و تلاش داشته باشه، از روستا هم میتونه موفق شه. اما خب شاید بشه گفت مسیر برای موفق شدن تو شهرای بزرگ یه کم هموارتره به خاطر امکانات بیشترش.
۵) از داخلیها شیراز و مشهد و تبریز رو و خارجی... سنپطرزبورگ شاید :)
۶) ترس از نرسیدن که خیلی ترس مزخرفیه و ترس از دست دادن خانوادهم.
۷) :)))) اره فکر میکنم دیده باشم حتی شاید کارتونیشو :)
۸) اگه احساسی بخوام بگم قابل پیشبینی اما منطقی، غیرقابل پیشبینی خیلی بهتره. زندگی تو دومی سختتره اما به هرحال هیجانانگیزتر و رشد دهنده تره.
۹) آره :| من سعی میکنم کلا باهاشون همصحبت نشم چون معمولا قادرن منو ضایع کنن :|
۱۰) خب اینکه خیلی فیلم و کارتون نمیبینم باعث میشه خوب نتونم جواب بدم. در واقع هیچ وقت حتی ادمی شبیه به خودمو ندیدم شاید اگه بیشتر فکر کنم یادم بیاد :)
۱۱) قلم :) یا شایدم یه ماگ خوشگل روی میز یه دختر پرانرژی و با برنامه، یا شایدم یه گلدون و یا حتی کتاب :)
۱۲) یا فکر همهی ادمها رو در جهات مثبت تغییر میدادم، یا کلا همهی ادمها رو به جز ده نفر که فکر میکنم ادمای باحال و خوب و خوش فکری هستن رو پودر میکردم و بعد اجازه میدادم جهان خودشو ترمیم کنه تا بتونه ضررهایی که ادمها بهش زدن رو جبران کنه و بعد اون ده نفر رو میذاشتم تو بهترین نقطهی جهان که زندگی معمولیشونو از سر بگیرن و نسل بهتری از انسان رو به وجودبیارن. ولی با همهی اینا، شاید منهدم کردن نوع انسان از رو زمین، از هرکاری بهتر باشه. و یه چیزی هم که میتونه جالب باشه اینه که ادما بتونن زبون حیوانات و حتی حس اشیا رو هم نسبت به خودشون بفهمن. اینم باید جالب باشه :)
ممنون از شما که شرکت کردید. سلامت باشید :))
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام. چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟ این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...