هرسال روز تولدم روز مقدس و خاصیست برایم(: روزهای تولدم احساس میکنم باید فکر کنم به اینکه این یکسال قرار است چه کار کنم. راستش یک تیر امسال حسابی به این فکر کردم که سالِ پیش رو عجب سال خفن و پرکاریست(: و چقدر باید سعی کنم تک بعدی نشوم. سعی کنم به اوج خودم برسم. حالا دیگر دو سال بیشتر با بیست سالگی فاصله ندارم(:
حس میکنم هفده سالگی را چه زود و با سرعت پر کردم. هجده سالگی باید یواشتر بگذرد. یواشتر و با طمأنینه بیشتر و روزهای حسابیتر. به سنی نزدیک میشوم که باید از بیخیالی این روزها فاصله بگیرم و پرتاب شوم به یک بازی بزرگتر. ترجیح میدهم به جای پرتاب شدن به آن، آرام آرام آن را مزه کنم(: شاید اینجوری بیشتر احتمال داشته باشد که جان سالم به در ببرم(:
خلاصه که خوشحالم(: هفده سالگی سن خوبی بود برایم(: خیلی خیلی دوست داشتنی(: حالا میروم که هجده سالگی را رقم بزنم(: و کم کم آماده شوم برای ورود به دهه سوم زندگیام. به شرط بقا البته(:
--------------------------------------------------------
* جشن تولد دوستداشتنی، کادوهای دوست داشتنی تر و کادوهایی که هنوز نگرفتمشان(((: مثلا دوستم زنگ زده و از خودم میپرسد چطور سوپرایزم کند(((:
* بعد از سالها، در این جشن تولد همهی خانواده بودند :)))
* میشود برایم از تجربههای هجده سالگیهایتان بگویید؟ از اینکه چه کارهایی کردید. چه کارهایی دوست داشتید بکنید. چه کارهایی را اگر برگردید به هجده سالگی انجام میدهید. چه کارهایی را پیشنهاد میدهید و کلا به یک تازه هجدهساله شده چه توصیهای دارید دییی: باید اعتراف کنم مهمترین قسمت پستم همیجاست(((:
- جمعه ۲ تیر ۹۶