هندزفری را به زور در گوشم ثابت میکنم. موزیک را پلی میکنم و صفحه «ارسال مطلب جدید» را باز میکنم. خواننده در گوشم میخواند، من هم مینویسم، تو چطور؟ تو چکار میکنی؟ لابد مرا نگاه میکنی دیگر. نگاهم کن. ول کن قید و بند مکان را. مثل من که دیگر در قید و بند زمان نیستم.
حس میکنم هندزفری دارد از گوشم سر میخورد پایین. لعنتی، هیچ وقت بیشتر از یک دقیقه دوام نمیآورد. دوباره ثابتش میکنم. انگشتهایم تند تند روی کیبرد چرخ میخورند. «چه مینویسم؟» نمیدانم. لابد این هم میرود که پیشنویس شود دیگر. یک روز پیشنویسها را میخوانی، نه؟
میدانی؟ گاهی وقتها موزیکِ پلی شده مهم نیست. مثل همین حالا. مهم نیست اصلا علیرضا قربانیها پلی میشوند یا میثم مطیعیها. حتی اگر چارتار ها هم پلی شوند، باز فرقی ندارد. مهم تویی. مهم زمزمهی زیر لب من است... «انگشت به لب ماندهام از قاعدهی عشق، ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم*»
هندزفری دوباره دارد سر میخورد. ثابتش میکنم. یادت هست ضربالمثل معروف «تا سه نشه، بازی نشه» را؟
.
.
.
کش و قوسی به دستانم میدهم. نوشتنم تمام میشود. ماندهام که انتشار را بزنم یا پیشنویسش کنم؟ تو چه میگویی؟ اوه... چه خیال باطلی که یک روز حرف بزنی با من. اصلا بیخیالِ نظر تو. گاهی خسته میشوم از دستت که باید همه چیز را بگذارم برای بعد از پیدا کردنت. کی پیدا میشوی آخر؟
هنوز مرددم. هندزفری دوباره سر میخورد، برای سومین بار. «تا سه نشه، بازی نشه» آرام آرام پایین میرود. صدای موزیک کمتر به گوشم میرسد. «مرا بگیر، آتشم بزنو، جان بده به منو...» اینبار موزیک پلی شده مهم بود. نه؟ دست نمیبرم ثابتش کنم. دست نمیبرم پیشنویسش کنم یا منتشر. چه اهمیتی دارد اینها وقتی تو در سومین بار بازی را شروع کردهای؟
.
.
.
دیگر صدای موزیک را نمیشنوم. صفحه وبلاگ را هم نمیبینم. انگشتهایم آرام گرفتهاند. تو حرف میزنی. صدایت واضح است. تمام پیشنویس ها را خواندهای. همهی این مدت مرا نگاه میکردی، بدون قید و بند مکان. درِ گوشم میگویی:« قریبم... قریب»
و چشمهایم، آرام، بسته میشوند...
-----------------------------------------
* شعری از صائب تبریزی، نزدیکترین وصف حال اسمارتیز این روزها...
** برداشت آزاد :)
*** من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...
**** کامنت های پست قبل و این یکی را یکجا جواب میدهم:) این روزها همه ستارههای روشنم را میخوانم؛ کامل. فرصتی برای کامنت نیست. و البته اگر فرصت هم باشد، زبانِ گویایی نیست. :) عذرخواهی من را پذیرا باشید لطفا:) از پست بعد، ارسال نظر فقط به صورت خصوصی در پستها ممکن خواهد بود. که هم مطمئن شوم کسی اجبارا اینجا را نمیخواند و هم اگر حرفی داشتید، بشنوم. :))))
[بعدا نوشت: نیمهی اولش واقعیست. میشود برای تحقق نیمهی دوم، دعا کنید؟:)]
+ در آغوش حق ^_^
- سه شنبه ۲۷ تیر ۹۶