ده روز مقاومت در برابر دکتر نرفتن بیفایده بود. آخرش گذرم افتاد به دکتر خ. یک دکتر عمومی بسیار معروف در شهرمان (یعنی شاید همه شهردار را نشناسند ولی همه دکتر خ را میشناسند) که از بچگی مادر و پدرم مرا آنجا میبردند. دکتر خ خیلی پیر شده بود. موهایش خیلی سفیدتر از قبل شده بود ولی بازهم همانقدر مهربان بود و لبخند میپاشید به صورت آدم و با ادای جملهی «در خدمتم»، نگاهِ آبیاش را میدوخت به مردمک چشمت و منتظر میماند تا برایش توضیخ دهی چه مشکلی داری.
دکتر خ البته نه اینکه فقط به صرف مهربانیاش و یا نیکوکاریاش معروف شده باشد؛ نه. دکتر خ سید هم هست و خیلی ها معتقدند دستش شفاست. البته دکتری که سید باشد هم کم نداریم ولی دکتر خ انگاری واقعا دستش شفاست. حتی به وفور دیده شده که تشخیصی که میدهد با تشخیص یک فوق تخصص همخوانی دارد و عینا همان داروها را میدهد و همان توصیهها را میکند که یک پزشک فوق تخصص.
حالا اینکه چرا گذرم افتاد به دکتر خ و اینکه این دفعه که دستش برای من شفا نبوده، مشکل از من است یا از او، بماند. نکتهی قابل توجه این است که چقدر دکتر خ ها کم شدهاند. دکترهایی که وقتی میبینند بیمارشان پول کافی ندارد، یواشکی به منشی یک چیزی میگویند و یا پشت برگه نسخه یک چیزهایی مینویسند و منشی پولِ ویزیت را برمیگرداند. دکترهایی که اگر چشمهایشان مثل دکتر خ آبی نباشد، ولی نگاهشان آبیِ آبی است و با حوصله بیمارشان را معاینه میکنند و حرفهایشان پر از آرامش است و بوی پول و جاهطلبی نمیدهد. دکترهایی که...
راستی نکته قابل توجهتر این است که چندتای دیگر مثل دکتر خ هست؟ اگر یک روز دکتر خ ها تمام شوند، آن وقت آن زن روستایی فقیر، دختر بچهی کوچک مریضش را پیش کدام دکتر ببرد که مجبور نباشد شب را گرسنه بخوابد؟
- دوشنبه ۲۳ مرداد ۹۶