از وَر های مختلف :/

* مراسم برادرجان اصلا خوب پیش نرفت. فیلم‌بردار فقط ۲۰ دقیقه داشت از قرآن خوندن عروس و داماد فیلم میگرفت. خدمه‌ی تالار برای ارائه‌ی غذاهایی که سفارش داده شده بود و پولش هم پرداخت شده بود مجددا ۳۰۰ تومن دیگه پول گرفتن، دی‌جی آهنگ‌های قرن بوقی پخش میکرد، آرایشگاه حسابی پول زور گرفت از همه‌مون، مهمونا خیلی خیلی دیر اومدن، برای مهمونایی که خیلی دیر رسیده بودن خیلی کم برنج کشیده بودن و... عروسمون بعد از مراسم حسابی گریه کرد و... و خلاصه همه چیز دست به دست هم داد که مراسم خوب پیش نره واقعا. اون هم بعد از چندماه هماهنگی و دویدن داداشم و خانومش و ما و خانواده‌ی عروسمون. صاحب تالار بعدش کلی عذرخواهی کرد ولی چه فایده واقعا؟ 


** و برادرجان یه هفته بعد از مراسمش رفته سربازی. دو ماه آموزشیشه البته. من از تلفن بهش میگم سلاااام کچچچل :)))) غش میکنه از خنده و من فکر میکنم با اینکه به ندیدنش عادت کردم ولی چقدر دلم تنگ شده براش :) تعریف میکرد که به خاطر رشته‌ش انداختنش تو بهداری. به این صورت که از سربازایی که مریض میشن شرح حال میگیره و یه همچین کارایی. حالا شاید تصور کنین که رشته‌ی داداشم پزشکی یا پرستاری یا یه همچین چیزیه ولی باید بگم که رشته‌ش دامپزشکیه =| بهش میگم این طوری که سربازا رو با خاک یکسان کردن که‌. میگه آره ولی من اینجا روم نمیشه به کسی بگم دکترای دامپزشکی‌ام چون ناراحت میشن همه :))) الان ۳ روزه که زنگ نزده و بیشتر از حس دل‌تنگی، نگرانم. خیلی نگرانم.


***  فردا امتحان آیین‌نامه دارم و هیچ تصوری هم ازش ندارم. مدیر آموزشگاه از دوستای بابامه و حس میکنم خیلی ضایع‌ست اگه قبول نشم :| در حال حاضر دارم میخونم براش و مثل زیست باهاش رفتار میکنم :/ به این صورت که قیدهاشو فسفریِ نارنجی میکنم :/ البته بعد از ده صفحه خوندن متوجه شدم که خیلی ناخودآگاه این کارو انجام دادم :/ مثلا نوشته فلان تابلو معمولا برای فلان چیز استفاده میشه و من «معمولا» رو فسفریِ نارنجی کردم :/ از رنجی که از زیست کشیدیم  :/


**** چند روزیه دارم سعی میکنم یه «درباره‌ی من» درست و حسابی بنویسم که نمیتونم :| خیلی کار سختی نیست به نظر شما؟ =|


***** روزانه یک تا سه بار سایت سازمان سنجش رو چک میکنم. قبل‌ترها همیشه به خودم میگفتم یه جوری باید انتخاب رشته کنم که خودم بدونم چی میشه نتیجه‌ش که از این انتظارهای جانکاه نکشم. به حرف خودم گوش ندادم و اتفاقا انتخاب رشته‌م یه جوریه که هیچ‌کس جز خدا با قطعیت نمیدونه تهش چی میشه. خودمم یه روز دلم میخواد قبول شم برم و یه روز دیگه دلم میخواد قبول نشم و بمونم :/


****** تلاشی در جهت زدن حرف‌هایی که قابل گفتنه :)


+ در آغوش حق :)


واااااااااااااااااااااااااااااااااااای =))))   

دکترای دامپزشکی؟ :)))))  خخخخخخخخخخخخ


امتحان آئین نامه ت چه شد؟؟؟

امیدوارم که قبول شی و همیشه ام موفق باشی عزیز دل :)
آررررررره =)))))))).  خخخخخخ


دو ساعت پیش دادم و قبول شدمممم =)

خیلی ممنون نسیم بانو :*** 
آرینو ببوسین از طرف خاله‌ش =)
اون داداشت خیلی خوب بود،خیییلی=)))))))
واینکه من اصن یادم رفته بود کنکور رو انقدم درگیرم:/هر وق نتایج اومد بهم خبر بده برم مردودیمو ببینم گریه کنم بهم بربخوره بشینم درس بخونم...
عروسی هم...من کلا با برگزاریش مشکل دارم.واس همین چیزا دیگه.خیر سرم عروسم قراره بم خوش بگذره.باید دغدغه اینجور چیزا رو داشته باشم.بعد تازه مرکز توجه هم میشم:/بعد مهمونایی که دوسشون ندارم رو باید تحمل کنم-_-
خودمونم کلی خندیدیم :)))))
درگیر چی؟!!! خیلی خوبه درگیری اتفاقا :/ من تازه از امروز میخوام یه کاری رو شروع کنم که بلکه تا آخر تابستون به یه سرانجامی برسونمش :)
فکر کنم تو قبول شی آخرش :)) دی:

آره واقعا :/ اون روز به نظرم اصلا روز عروس و دوماده... نه اینکه با این همه رسم دست‌وپاگیر فقط و فقط استرس داشته باشن... به نظرم اون روز اصن همه باید یه کاری کنن فقط به اون دوتا نوگل نوشکفته خوش بگذره نه اینکه هی همش استرس بهشون وارد کنن. سفر رفتن به جای عروسی خیلی بهتره اصن :/
عروسی من خوب پیش رفت غیر یه مورد
و الان بعد از دوسال، وقتی یادآوری میکنیم فقط همون خاطره بد میاد تو ذهنم :/
خدا رو شکر :) اون یه موردو دیگه بهش فکر نکنین خب. مثلا هر موقع اون اومد تو ذهنتون از مجلس داداش من یادتون بیاد که همه‌چی به هم ریخته و درهم برهم بود، بعد دیگه به جنبه های مثبت قضیه فکر کنین :))
* این که مهم نیست :) ایشالا زندگیشون خوب پیش بره :)) 
عروسی داداش منم کلا روی هر میز چهار پنج‌تا دونه شیرینی گذاشته بودن‌ :/ بعد آخر مجلس هم اومدن گفتن کلی از شیریناتون اضافه اومده :| کلا من ترجیح میدم عروسیمو تو خیابون بگیرم ولی توی تالار نه :/
و اینکه خواهر شوهر بودن چه حسی داره؟‌ D:

** با خوندن این قسمت دلم یه خواهر خواست. من اگه برم سربازی هیچ خواهری ندارم که دلش برام تنگ شده!‌‌‌‌‌ برادرتون خیلی خوشبخته از داشتن همچین خواهری :))

*** من کلا یه ساعت آیین‌نامه خوندم و مردود شدم :/ فقط ۵ تا غلط داشتم! یه غلط بیشتر از حد مجاز :/ تاریخ پستتون مال چند روز پیشه، ولی ایشالا که خوب بوده باشه نتایج :))

**** خیلی سخته! من هم هنوز موفق نشدم خودم :/ 

***** مگه نتایج به این زودی میاد؟ من بیشتر هیجان دارم تا استرس. میدونم که در هر صورت جاهای عالی رو قبول نمیشم٬ ولی خب به همون «خوب» قانع شدم :)

****** تلاشی در جهت شنیدن حرف‌هایی که قابل گفتنه :))

+ همچنین :)

* وای :/ یعنی این تالارا بعضیاشون تخصص خراب کردن مجلس رو دارن :| مهم که نیست اونقدرا ولی یه اراده‌ی محکم میخواد که وقتی فک و فامیل پشت سرت حرف میزنن و اینها بتونی روحیه تو حفظ کنی... که کار سختیه و اینکه خب بالاخره این شب قراره یه شب خاطره انگیز بشه واسه عروس و داماد ولی اینجوری هر وقت بهش فکر کنن عصبی و ناراحت میشن :( 
خواهر شوهر بودن واقعا سخته :| به خاطر این جو مزخرف همش آدم باید حواسش به حرف‌هاش باشه که نکنه یک درصد برداشت اشتباهی از حرفت بشه و ناراحتی پیش بیاد. و اینکه راستش گاهی آدم فکر میکنه کاش داداشش هیچ وقت ازدواج نمیکرد :) چون به هرحال بخش زیادی از توجهی که قبل از ازدواج از طرف برادرها حس میشه، بعدش دیگه حس نمیشه علیرغم تلاش برادرها. طبیعیه و خیلی دردناک و حتی گاهی باعث بدجنسی میشه D:

** خب راستش حق میدم بهتون و همچنین به دخترهایی که برادر بزرگتر ندارن... رابطه‌ی خواهر و برادری رابطه‌ی عمیقیه واقعا... اما همین برادر داشتن هم واقعا نعمت بزرگیه :) مثلا داداش من همیشه نالانه از اینکه برادر نداره :) و اینکه مامانا همیشه به اندازه‌ی هزارتا خواهر نگران پسراشونن :))) 

*** من خیلی خوندم خدایی و قبول شدم :) یه سایتی هست که تمام سوالای آزمون من تو اون بود... یعنی من نمونه‌ سوال‌هاشو خوندم و یه کم هم بخش تابلو ها رو...بهش سر بزنین سایت خوبیه. آدرسش :
test-drive.ir 
البته شما حتما پاس کردینش که دوره‌ی عملی رو دارید میگذرونید دیگه :) به هرحال برای آیین نامه اصلی هم به درد میخوره :)

**** کار سختیه واقعا.

***** نمیدونم :| دست خودم نیست چون واقعا دوست دارم زودتر از این شرایط نامعلوم خلاص بشم و بفهمم باید دقیقا چیکار کنم :) من که به نظر خودم روانشناسی فردوسی خیلی هم خوبه ولی باید به همه جواب پس بدم که چرا؟ و چطور؟ و هوووووف :/

****** خیلی ستودنی بود تلاشتون :) ممنون :)
من هم همچین حسی رو نسبت به انتخاب رشتم دارم
لعنت به قیدهای زیست:/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend