داشتم به معجزه فکر میکردم. همون موقع بود که دیدم صدای گریهی مامان بلند شده.
حالا، در حالیکه دیگه تو دنیای به این بزرگی مامانبزرگی ندارم که دستای چروکیدهشو بگیرم تو دستم و ازش بخوام برام دعا کنه، دارم خرما میچینم و به این فکر میکنم که آدمیزاد از وقتی دنیا میاد تا وقتی میمیره محکومه که مرگ عزیزانش رو و حتی عزیزترینهاشو از نزدیک لمس کنه و ... و خب میدونید؟ چی تو دنیا میتونه سختتر از این باشه؟
- پنجشنبه ۶ دی ۹۷