اونقدر وقایع زیاده که باید به جای تایپ کردنشون، وویس بگیرم :)
روز یکشنبه رسیدیم تهران. تهران؟ خب آره. اون پست قبلی رو اگه دیده باشین، میدونین برداشت اولیه من از تهران چه حس تنفرآمیزیه. تهران شلوغه. پر از ترافیک و ماشین و دود و خفگیه. تهران، تهرانه. برای ماهایی که گشتن کل شهرمون با ماشین، نیم ساعتم طول نمیکشه، تحمل این حد از دوری و رفتوآمدهای بسیار، سخته.
از اینا گذشته، دانشگاه سر ثبتنام خیلی اذیتمون کرد. میگم اذیت و شما یه واژه میخونید فقط. پروسه ثبتنام من در مجموع ۱۴-۱۵ ساعت طول کشید. تو تمام این مدت در حال دویدن بین ساختمونا بودم. صفهای شلوغ و بلند و هوای خیلی خیلی گرم و استرس که «نکنه مدارکم ناقص باشه»، خیلی اذیتکننده بود.
این وسط یه فرمی بود که مربوط به خوابگاه و وام دانشجویی بود. این فرمه باید محضری میشد. من یه بار کاراشو تو شهر خودم انجام دادم. تو ثبتنام اینترنتی بهش گیر دادن و نقص مدرک خوردم. دوباره تو تهران -با اون همه شلوغی و دنگ و فنگ- مجبور شدم برم محضر. محضرم خیلی اذیت کرد. مدارکی میخواست که تو فرم اصلیه ذکر نشده بود که باید همراهمون باشه. دوباره یه مسیر نیم ساعته رو رفتیم و برگشتیم. روز اول ثبتنام دانشگاه ساعت یازده تازه رسیدیم دانشکده. و اونقدر شلوغ بود که اصلا نوبتم نشد. روز دوم کارای ثبتنامم در عرض یه ربع انجام شد ولی کارهای خوابگاه تا ساعت ۴ طول کشید. خوبی خوابگاه اینه که تو دانشکدهست و رفتوآمدی نداره؛ ولی اتاقها ۸ نفرهن و واقعا جا برای هیچی نیست. منم خیلی گرماییام ولی هماتاقیها حتی با باز کردن پنجره هم سرما میخورن :| اما خداروشکر بچههای خوبین و مشکلی از این نظر پیش نیومده تا حالا.
مامان و بابام تا همین دیروز تهران بودن. الان تقریبا ۳۰ ساعته که ندیدمشون و دلتنگترینم. از دیروز اصلا از این فضای شش ضلعی دانشکده هم خارج نشدم. دیروز که هیچکی پایه نبود بریم یه دوری بزنیم. امروزم از هشت تا پنج کلاس داشتم و وقتی اومدم مثل جنازه افتادم فقط. فردا هم که برای تربیت بدنی مجبورم از دانشکده خارج شم دی:
خلاصه که این یه هفته جزو شلوغترین هفتههای زندگیم بود. اونقدر شلوغ که تولد خواهرمو کلا فراموش کرده بودم. از همین الانم اینطور که بوش میاد، روزای سختی رو در پیش دارم. استادا خیلی سختگیر به نظر میان و خب... :|
- سه شنبه ۹ مهر ۹۸