۲۹۰ ِ موقت

ساعت نزدیک یک شبه. میدونی؟ دوست دارم بیدار بمونم و به تو فکر کنم. دلم میخواد شمع روشن کنم، چراغا رو خاموش کنم و تو نور لرزون شمع و وسط سایه های غیرطبیعی، تمام هیجانهایی که نمیذاره بخوابم رو بیارم روی کاغذ. از ناراحتی رفتار منفعلانه‌م سر کلاس استاد شین گرفته تا خوشحالی این روزای رنگی رنگی شلوغم. من الان دلم بیداری و چشم باز خمار میخواد؛ همونی که تو همه عکسای بعد از ظهریم هست. اما فردا ۸ صبح تا ۵ عصر کلاس دارم و وسطش کلی کار. منطقیش اینه که بخوابم. آره، میخوابم. باید به مغزم یاد بدم که هرکاری رو تو وقت خودش انجام بده و خب... یه شب‌بیداریِ شمع‌محورِ نسکافه‌ای طلبت، خب؟

 

 

+ پست رو نوشت و رفت چون باید بخوابه. میدونه که کامنتای جواب داده نشده داره و ایضا پست جدید نیاز به ویرایش داره. ولی اون فقط میخواست بگه و بره... بدون شستشو و بازنگری...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend