روزمرگی های بهاریِ قرنطینه زده!

* ولی من میگم باید یک بار و برای همیشه یه قضیه ای رو با خودمون حل کنیم. اون قضیه هم اینه که آقا این سال جدید و عددی که داره سال به سال میره بالا، صرفا یه قرارداده بین خودمون که بفهمیم و بتونیم اندازه بگیریم که دقیقا چقدر از فلان موضوع گذشته یا چقدر تا فلان موضوع مونده و همین. این سالی که عوض میشه قرار نیست و اصلا در دایره اختیاراتش نیست که بتونه حال ما رو بهتر کنه یا داغونمون کنه. اصرار به اینکه "آره ایشالا فلان سال بیاد و بدبختی ما رو بشوره ببره" کلا یه چیز عجیبیه. چطور میتونیم از چیزی که خودمون خلقش کردیم انتظار داشته باشیم بیاد برای ما یه چیزی بزرگتر از خودش بسازه؟ اصلا در عقل نمیگنجه. فقط به یک دلیل میتونه برامون حائز اهمیت و "مبارک" باشه که ما بشینیم و ببینیم که چطور گذشت؟ چی شد که اونطور گذشت؟ بعدیش چطوری میتونه بگذره؟ و کلا یه کم حساب و کتاب کنیم با خودمون. به هرحال دیگه نهایتا یه چیزی تو همین مایه هاست و اگه میگیم مبارکه تهش داریم اینو به هم تبریک میگیم که یه واحدِ قراردادیمون از اول داره شروع میشه و ما میتونیم این یکی آجر رو قشنگتر و حرفه ای تر و بهتر بذاریم که البته این هم خودش مشروط به اینه که اصلا عمرمون یه همچین اجازه ای رو بهمون بده و همین.

 

** هرچند من یه جمله ای خوندم که خیلی به دلم نشست و این بود که یه جوری زندگی کنید که آخر سال، "گذروندن یه سال عالی" رو جشن بگیرید نه "اومدن سالی که اصلا نمیدونین قراره چطوری بگذره". آره خلاصه :)

 

*** حالا سال نوتون مبارک با همه این تفاسیر دی:

 

**** سال گذشتتون هم مبارک در ضمن (:

 

***** از کرونا بگم؟ اصلا جایی هست این روزا خبری از این ویروس لعنتی نباشه توش؟ خب نه. راستش جدیدا دارم میترسم. به خاطر خانواده م دارم میترسم. دیشب که هرچی فکر منفی تو دنیاست هجوم آورده بودن بهم و در کمال خودآزاری داشتم مریض شدن تک تک اعضای خانواده م رو تصور میکردم و تا تهش میرفتم و گریه میکردم. در حالیکه اونا تو خواب ناز بودن و خب... آره. مدت زیادیه که از این دست خودآزاری ها میکنم. این البته خیلی منافات داره با تصمیم های جدیدی که برای زندگی و رشد شخصیم گرفتم. از همه مهمتر اینه که این کار، یه کلیدواژه اساسی و جدید من رو به خطر میندازه. خب این وضعیت شاید عمیقا بهم بفهمونه که من نیاز به یه تراپیست دارم ولی من تا همینقدری که از رشته خودم و روانشناسی سردرآوردم، میدونم که عالی ترین و موثر ترین تراپیستی که هر نفر میتونه داشته باشه، خودشه و تا خودش نخواد و قدم اول رو برنداره، هیچ کس نمیتونه کمکش کنه.

 

****** باورم نمیشه ولی نوروز امسال دارم بیشتر از نوروز پارسال درس میخونم :| البته که فعلا فقط ویس گوش میدم و جزوه مینویسم و یه وقت بزرگ لازم دارم که بشینم و این همه عضله و عصب و فلان رو حفظ کنم. خیلی زیادن واقعا. فکر میکنم هیچ وقت نمیتونم حفظشون کنم. این وسط هی خودم رو شماتت میکنم که چرا ترم پیش اصلا اناتومی عمومی رو جدی نگرفتم و با یه نمره افتضاح پاسش کردم. در کل، ترم قبل ترمی بود که بهم ثابت کرد توی درسهای تحلیلی به بهترین شکل میتونم عمل کنم ولی خب درسای حفظی رو حتی اگه خوبم بخونم، باز بدتر از اون چیزی میشه که فکر میکنم. و نکته غمناک اینجاست که این ترم تقریبا هیچ درس تحلیلی ای نداریم و پوووووف... کدوم گروه عاقلی واسه ترم 2، 5  واحد آناتومی میذاره آخه؟ نکته ترسناک هم اونجاست که من به طور کلی روحیه ی رقابتی دارم و ترم قبل با اینکه معدلم بالای 19 شد اما نفر دوم کلاس شدم و میدونید؟ دلم نمیخواد که این ترم چیزی جز اول و دوم باشم و این بده؛ خیلی بد. چون در عن حال من میدونم تا زمانی که چیزی رو با این دلیل بخوام، بهش نمیرسم. زندگی اینو خیلی خوب بهم ثابت کرده متاسفانه.

 

******* در خِلال این غر زدن ها ولی بذارید بگم که برخلاف خیلی ها من این قرنطینه رو دوست دارم. نه اینکه بگم دلم نمیخواد برم بیرون و دلم تنگ نشده یا نگرفته؛ نه واقعا. ولی این خونه موندن و به خودم رسیدن و در عی حال تفریح کردن رو هم دوست دارم. در واقع، همونطوری که میدونید و یا نمیدونید، من اصولا آدمی ام که کنج خونه رو به همه جا ترجیح میدم.

 

******** راستی، فیدیبو کتابهای خوبی رو توی طرح 90 درصد تخفیفش گذاشته. من که دوسش داشتم. اگه خواستین برین ببینین :)

 

********* به طرز عجیبی علیرغم 30-40 تا فیلم درجه یک و باحالی که دارم، میل خاصی به فیلم دیدن ندارم. یعنی بعد از ظهرها میلم به درس خوندن بیشتره تا فیلم دیدن. به نظرم این از عوارض قرنطینه میتونه باشه :| وقت هایی هم که عزم فیلم میکنم، میشینم گزیده ای از هری پاتر رو میبینم.

 

********** تقریبا یک هفته مونده به سال نو، کانال نشریه فرهنگی و ادبی دانشگاه اطلاعیه زد که اگه دوست دارین، برامون مطلب یا شعرتونو بفرستید که تو بخش ویژه چاپ کنیم. البته چاپ که نه. چون کلا نشریه قرار بود به صورت فایل پی دی اف منتشر بشه. من هم یه یادداشت نوشتم و خب، هرچند که کلا نشریه نه مخاطب زیادی داره و نه خیلی خاص و متمایزه، اما ذوق کردم. من یکی از میلیونها قربانی جمله "حالا تو برو تجربی، بعد هرچی خواستی کنارش ادامه بده" هستم. حس کردم دارم یه چیزی رو کنار رشته م ادامه میدم. البته الان که خوب فکر میکنم نمیدونم باید از این خوشحال بود یا ناراحت.

 

 

آخ آخ جمله‌ی آخرت!! نمی‌دونم چرا ما تجربی‌ها اینقدر تباهیم از این جهات جدا!

و خب با پاراگراف اول هم کاملا موافقم :)

چون که خیلی هامون عشق یه چیز دیگه ای بودیم ولی تسلیم محیط شدیم و رفتیم تجربی. حالا شاید اون مسیرایی که دوست داشتیم بریم، واقعا خوب نمیبودن ولی خب حسرتش رو دلمون مونده دیگه :)

:)

سلام. عیدتان مبارک. هر روزتان نوروز و نوروزتان پیروز!

 

اوهوم حرف درستی زدید توی پاراگراف اول و دوم. ولی خب واقعاً اینقدرام قراردادی نیستا. یعنی از نظر من اون لحظه تحویل سال و اعتدال بهاری واقعاً یه لحظه خاصه که سالی یه بار رخ میده؛ ارزش داره که به این بهونه خوشحال باشیم و شادی کنیم و این حرفا. یه چیزی مثل روز تولد. هشتگ ذوق ملت را کور نکنیم :دی.

 

نوشتن توی نشریه رو هم تبریک می‌گم :)

سلام. عید شما هم مبارک :)


نه نه. به نظرم یه کم شفافسازی لازمه. خب قطعا از این نظر که بهار اومده و حالا یه سری اتفاقات بهاری قشنگ داریم که به قول شما سالی یه بار اتفاق میفتن، این قضیه قابل تبریک گفتنه. در واقع قراردادش اینجا نیست. قرارداد ما اونجاییه که ما شروع بهار رو اول سال میدونیم. مثلا نمیشد شروع تابستون رو اول سال بدونیم؟ اون موقع هم تازه انقلاب تابستانه داریم. منظور من این نیست که کلا تبریک نگیم و مثل برج زهرمار بزنیم تو ذوق هم دی: منظورم فقط همینه که همه چی تو مشت ماست. اینکه هی اینو تکرار میکنیم که سال نو بیاد و اتفاقای خوب با خودش بیاره، این یه چیزیه که اساسا غلطه و شاید اونقدر تکرارش کردیم که باورمون شده به سال بستگی داره و این باعث شده که نقش خودمون به عنوان محور اصلی اتفاقات، کمرنگ بشه و همین :)
خودمم وقتی داشتم اون پاراگرافو مینوشتم یه کم احساس کردم دارم ذوق ملت رو کور میکنم دی: یه کم عصبانی تر بودم اون موقع :))


متشکرم :)

مورد اولی که گفتی رو خیلی موافقم. و چقدر خوب بیانش کردی.

من کلی زور زدم راجع به همین بگم تهشم بیشتر چیزایی که نوشته بودم رو پاک کردم :)))

خب این چیزی بود که یه مدتی بهش فکر میکردم ولی باید اعتراف کنم جرقه ی نوشتن این فکر دقیقا از همون چند جمله ی پست شما شکل گرفت دی:

+ ما n تا دلیل داریم که رسیدن سال نو رو جشن بگیریم *_* 

اول اینکه خدا بهمون فرصت زندگی و انشاءاللّٰه درک مجدد ماه شعبان و رمضان و محرم و ...داده *_* 

دوم اینکه بهار اومده *_* سوم اینکه یک فرصت دوباره داریم برای زیستن و جاری شدن و حرکت کردن ، و اینکه فرصتی هست برای از نو شروع کردن . مثل شنبه ای که چند ساله قراره بیاد و درس بخونیم :)))

خب :) اول اینکه شفافسازی رو که توی جواب کامنت آقای "علی" نوشتم رو بخونید لطفا. در ادامه بگم که عمده حرف من این بود که دستمون باید رو زانوی خودمون باشه نه اینکه منتظر بمونیم که یه چیزی (حالا طبیعت، سال جدید و...) بیاد و ما رو خوشحال کنه.
بله، همه ی اینهایی که شما نام بردید، خیلی خوبن. من هم اشاره کردم که میتونیم بابت داشتن یه سال جدید، به عنوان یه واحد از زمان، خوشحال باشیم. اما در نهایت ما همیشه تو تبریک گفتن هامون مثلا میگیم "امیدوارم این سال همونی بشه که میخوای" بعد اصلا توجه نمیکنیم که هیچ سالی نمیتونه به خودی خود اون چیزی بشه که ما میخوایم. خودمون باید اونجوریش بکنیم که میخوایم و... . خب دیگه فکر کنم بیشتر بخوام بگم هی تکرار مکررات میشه با یه بیان جدید فقط :) به طور کلی، فکر کنم لحنم یه کم تند بوده تو پاراگراف اول دی:

خب بهار در طبیعت نماد و صورت یک شروع دوباره و یک حرکت نو همراه با انرژی و تازگیه ، و طبیعت به نوعی الهام بخشه :) 

لحن تون در پاراگراف اول که تند نبود و از جهاتی هم حق با شماست ، چون در نهایت خود انسان هست که باید سرنوشتش رو رقم بزنه ، ولیکن ما برای ادامه ی راه و سرنوشتش دعا می کنیم که اتفاقات خیر و خوبی واسه اش بیفته :) 

بله؛ همینطوره :)
این خوبه. در واقع این دید خیلی عالیه و درستش هم همینه. منتها گاهی شاید لازمه یه بازبینی داشته باشیم (مثل همین الان) که ببینیم اصل و فلسفه یه حرف یا عمل مکرر و کلیشه مون چیه و دچار خطا یا حتی تکرار بی هدف اون عمل نشیم :)

مرسی :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend