درمانگری...؟

اگر تو این دو سال اخیر اینجا رو خونده باشید و البته هنوز من رو یادتون باشه احتمالا میدونید که من در برهه‌ای چقدر عاشق رشته‌م بودم. بودم؟ بعله دارم از فعل ماضی استفاده میکنم برای بیانش (:

یکی از مهمترین دغدغه‌های امروز من درمورد آینده تحصیلی و شغلی‌مه. آیا دیگه کاردرمانی رو دوست ندارم؟ جواب دادن به این سوال پیچیده‌ست. من دوسش دارم. تئوری و فلسفه رشته رو بسیار میپسندم و بهش معتقدم.درس‌هاش رو دوست دارم و از خوندنشون لدت میبرم. یک ویژگی مهم داره که من عاشقشم (اینکه مجموعه‌ای از علوم مختلف رو در بر میگیره). خب پس دردم چیه؟ من این ترم به تازگی وارد فضای بالینی رشته‌م شدم و ... هووووووف. فعلا کارآموزی که دارم میگذرونم مربوط به منتال کودکه که مربوط به بچه‌هاییه که بیماریهای روانپزشکی دارن. و من تازه این حقیقت رو کشف کردم که حقیقتا اصلا تحمل این همه بچه دیدن رو ندارم =| از اینکه این همه بچه میبینم و این همه مجبورم با بچه‌ها سر و کله بزنم واقعا آزار میبینم. از اینکه مجبورم برای ارتباط با بچه‌ها صدامو نازک کنم و قربون صدقه‌شون برم و ... نمیدونم این چه حقیقت سمی‌ایه ولی واقعا فضای کار با بچه‌ها رو دوست ندارم. احساس میکنم از خودم دور میشم. آیا از دیدن بیماری بچه‌ها ناراحت میشم؟ بله اینم هست ولی بیشتر دلم به حال خودم میسوزه. وقتی مراجع اتیستیکم رو میبینم و هرچی پلن براش میریزم به در بسته میخوره و حتی قادر نیستم در طول جلسه توجه این بچه رو اونطوری که میخوام جلب کنم، دلم به حال خودم میسوزه...هرچند که سوپروایزرم میگه این اصلا مشکل تو نیست و بیماری این بچه اینقدر شدیده که واقعا پیش‌آگهی خوبی نداره... یا کیس دیگه‌ای که دارم و هر جلسه یه بلایی سرم میاره. یه جلسه مدام جیغ میزنه و گریه میکنه و تف و دماغشو بهم میماله، یه جلسه مدام مقنعه‌مو میکشه و درمیاره، یه جلسه عینکمو درمیاره و تو دهنش میکنه، یه جلسه باهام کتک‌کاری میکنه، و حتی بعضی وقتا ماسکمو میکشه و درمیاره. آیا من عصبانی میشم؟ بله. ولی خیلی صبورانه رفتار میکنم. یعنی حقیقتا بیش از حد صبوری میکنم چون در این مواقع گاهی لازمه با قاطعیت بیشتری برخورد کنم اما بازم اونقدر صبوری میکنم که حتی خودمم تعجب میکنم =) و خب این برای مسیر درمانگری یه نقطه ضعف محسوب میشه چون خیلی جاها باید قاطعیت و حتی عصبانیت مصنوعی داشته باشی.

و خب رشته‌‌ی من خیلی گسترده‌ست. بخش جسمی هم داریم که من واقعا فکر نمیکنم از اون هم خوشم بیاد. تنها چیزی که میمونه بخش روان بزرگساله که اون هم اینقدر سال بالایی ها ازش بد تعریف میکنن که...

 

من عمیقا دوست دارم از شغلم لذت ببرم. اما الان بابت کاراموزی‌ها که میرم اینقدر عذاب میکشم که شب قبلش کاملا دپرسم و بعد از کاراموزی هم به یه پروسه نسبتا طولانی ریکاوری نیاز دارم =| و فکر میکنم خب که چی؟ من اگه بخوام اینطوری کار کنم به یه ماه نکشیده افسردگی میگیرم. و نقطه بدترش اونجاست که الان نمیدونم دقیقا دلم چی میخواد. یعنی یه حدسهایی میزنم ولی اون حیطه‌ها اصلا از نظر مالی قابل پیشبینی و قابل اعتماد نیستن :( و حتی مطمئن نیستم که اگه به طور حرفه‌ای و به عنوان شغل واردشون بشم همچنان حس خوبی داشته باشم بهشون.

من خودم رو گم کردم، علائقم رو گم کردم و ازشون مطمئن نیستم، دلم میخواد از لحاظ مالی هم مستقل باشم در آینده، به رشته تحصیلی‌م شک دارم و از طرفی جسارت کنار گذاشتنش رو هم ندارم :))))))))

و هووووووووف خدایا... مغزم پیچیده به هم =) به جز اینها موراد دیگه‌ای هم هست که شاید بعدا بیشتر ازشون بنویسم :(

 

+ و کلا علاوه بر این موضوع تحصیل و شغل و اینها، موضوع دیگه‌ای هم هست که الان فضای فکری‌مو اشغال کرده اما خودسانسوری اجازه نمیده درمومردش حرف بزنم دی: شاید بعدا تصمیم گرفتم بنویسم درمورد اون هم...

 

 

☹☹☹☹

دقیقا بعد کنکور چیشد که این رشته رو انتخاب کردی؟

رتبه‌م
عدم علاقه به پرستاری، مامایی، علوم ازمایشگاهی، رادیلوژی و رادیوتراپی و دانشگاه فرهنگیان... یعنی کلا اینا رو دوست نداشتم
و اینکه از کاردرمانی خوشم اومد چون بسیار مطالب روانشناسی و روانپزشکی داره و در حیطه سلامت روان فعاله

+ هنوزم اگه برگردم همین رشته رو انتخاب میکنم... یعنی یا کلا دانشگاه نمیرم یا اگه بخوام برم با اون شرایط و رتبه، بازم همینو انتخاب میکنم

اول از همه اینکه واقعا ممنون که اینا رو اینجا می‌نویسی. واقعا واقعا واقعا به اطلاعات واقعی درباره رشته‌های غیر از پزشکی و دندون و دارو خیلی نیازه. یادم نمیره چقدر اطلاعات کمه از رشته‌ها. خودم یکی از عذاب وجدانام اینه چرا از شیمی نمی‌نویسم :)) به نظرم یه هشتگ کاردرمانی هم بزنی خوبه. گوگل بهتر پیدات می‌کنه.

 

بعد یه سوال: بعد ورودت به دانشگاه، نظرت نسبت به درآمد و شغل تغییر نکرده؟ یعنی اینطور احساس نمی‌کنی که می‌شه بدون استخدام یا شغل رسمی در راستای رشته تحصیلی، کار دیگه‌ای رو حرفه‌ای پیش برد و درآمد خوب داشت؟ این سوالیه که واقعا دلم می‌خواد از اونایی که چندساله وارد دانشگاه شدن بپرسم. ولی اونایی که دور و بر خودم هستن، اغلبشون دانشگاه رو دقیقا مثل مدرسه پیش بردن و چندان به چیزای دیگه فکر نکردن. به نظر میاد تو فکر کردی. حالا نمی‌دونم. گفتم بپرسم :))

 

 

 

 

ممنون از اینکه کامنت دادین دی: نیاز داشتم به کامنت :')
اوه آره. درسته کاملا. اطلاعاتی که گوگل به آدم میده فرسنگ‌ها با حقایق رشته‌ها فاصله داره... و همیشه به تجربه و نواه آدمها از رشته‌ها نیازه. و ٱه چه پیشنهاد خوبی... اینطوری شاید بشه به کسی هم کمک کرد

چرا از شیمی نمی‌نویسین خب؟ (":

جواب سوال: اووووه آره خییییلی. اصلا یکی از مهمترین رشدهام در طی یکی دو سال اخیر همین بوده. به این نتیجه رسیدم که لزوما نیازی نیست شغلت در راستای رشته‌ تحصیلی‌ت باشه. و اصلا همین مشا سردرگمی‌مه. چون اگه میخواستم همین شغل رو داشته باشم دیگه فکر کردن نداشت. ولی الان میبینم میشه خیلی راحت مهارت‌های مختلف یاد گرفت و ازشون کسب درامد کرد. فریلنسری کار کردن رو خیلی میپسندم (هر چند یه سری ویژگی‌های سختی نساز داره که توش موفق باشی مثل اینکه به قورت خودجوش و بدون زور کار کنی و تنبلی نکنی دی:) و به خاطر همینها هم دارم تو علائقن سرچ میکنم. و میبینم اوه کلی کار دیگه میتونه وجود داشته باشه که من لذتی بیشتر از رشته‌ی تحصیلی‌م ازشون میبرم. ووقتی به تفکر قبل دانشگاهم نسب به شغل و درامد نگاه میکنم میبینم چقدر دیدم بسته بوده
و حیف
حیف سالهای دبیرستان که چقدرررر مهارت میتونستم یاد بگیرم و نگرفتم و اصلا فکرم نمیکردم اینقدر مهم باشه.... 

خودتون چی؟ (:

چرا از شیمی نمی‌نویسم؟ چون نمره‌هام گواهن که اونقدری خوب نخوندمش هنوز :( یه جورایی احساس عدم صلاحیت دارم :))

 

دقیقاً می‌خواستم به همین جواب «دید بسته» برسم. منم به همینا رسیدم. این اواخر شک کرده بودم که نکنه فقط دیدم بسته نبوده و واقع‌گرا بودم و واقعیت همینه و اینا. ولی نه واقعا. می‌بینم می‌شه کارهای سخت‌تر اما علاقه‌مندانه‌تری کرد. از اون طرف گستردگی زیاد و چیزایی که اصلا اسمشونم توی دبیرستان نشنیده بودیم، باعث می‌شه رغبتم بیشتر هم بشه. البته با این موضوع که اساسا باید روی یه چیز متمرکز بود هم به تناقض خوردم و نمی‌دونم باید چیکارش کنم. خیلی دارم سالادشیرازی می‌شم آخه :(

دقیقا یکی از حسرتام که اینه چقدرررر اون دوران تباه گذشت! خیلی تباه گذشت اصلا :))))))) فاجعه بود. چقدررر می‌تونستیم چیز میز یاد بگیریم! اصلا تفریحی :)) هعی.

هر چند به نظرم نمره ملاک درستی نیست ولی خب در اون صورت هم ما شیمی رو از دیدگاه کسی میبینیم که زیاد نمره‌های بالایی نداره. علاوه بر این کلا ما میحوایم با فضای رشته آشنا شیم و فکر میکنم این جدا از نمره‌ست چون بالاخره فضای رشته‌تون رو دارید میبینید دیگه (:

دقیقا من ام رغبتم زیاده... اما دانشگاه به شدت وقتم رو پر کرده. از تابستون امسال به این نتیجه رسیدم که دانشگاه مزاحممه (: من از طریق خسرو داشتم سفارش میگرفتم ولی به خاطر دانشگاه همشو گذاشتم کنار و همون ابتدای حضوری شدنش مجبور شدم 5-6 سفارش رو رد کنم (: و وقتی فکر میکنم چرا و دارم در ازاش چی به دست میارم مگه؟ به نتیجه‌ای نمیرسم...

اوه آره دقیقا. منم باگ دارم با اینکه باید راه‌های مختلفی رو امتحان کرد و چیزهای مختلفی رو یاد گرفت یا روی یک چیز متمرکز شد... اخه از طرفی به نظرم ایده‌های جذاب و خاص از ترکیب علوم و مهارتهای مختلف سرچشمه میگیرن... واقعا من هم با این تناقض دارم کاملا. همه میگن باید متمذکز باشی ولی من از امتحان کردن چیزهای مختلف بیشتر لذت میبرم

واقعا تباه... ذهنمون با یه سری چیز بی‌معنا پر شده بود و حجم فکری‌مون رو گرفته بود در حالی که مبتونست سهم همه اون چیزا خیلی کمتر باشه...


+ راستی جواب کامنت قبلی رو الان دیدم خیلی غلط تایپی داشت... مرسی که اونطوری خوندین و فهمیدین چی میگم دی:
شنبه ۸ آبان ۰۰ , ۱۱:۲۷ محمدرضا مهدیزاده

اخ اخ فعلاً فقط چند خط اول رو خوندم و فی‌الحال نمی‌تونم باقی رو بخونم. 

الان وقتشه کامنتای دوسال پیش و اون همه نصیحتم رو یادآوری کنم 😁

البته مزاح بود :))

با این کامنت واقعا رفتم دو سال پیش و پستهام و کامنت‌های شما رو نگاه کردم دی:

مرسی، گشت و گذار خوبی بود بین روزهایی که یادم نمیومدشون (:
شنبه ۸ آبان ۰۰ , ۲۰:۵۷ محمدرضا مهدیزاده

چه روزگاری :))))

البته! روزگار ما هم بهتر از شما نیست :))

 

گاهی عمیقاً آرزومندم که کاش می‌شد با تجربه‌ی الان به دوره نوجوانی برمی‌گشتم :(

 

 

اینکه تغییر رشته داشته باشید شجاعانه‌است ولی ادامه دادن شجاعانه‌تره. 

 

یحتمل افرادی هستند در رشته‌تون که پیش‌تر به چنین مشکلاتی برخوردند، شاید هم‌صحبتی باهاشون بتونه آینده رو واسه‌تون تبیین کنه و از دلهره تون بکاهه. 

 

انسان خوشبختانه توانایی وفق‌پذیری غیر قابل درکی با شرایط مختلف داره! 

شکیبی می‌فرماید: ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

 

(:
ایشالا که بهتر بشه :')


آره... واقعا حس میکنم کسی باید میومد همه‌ی اینها رو واضح برام توضیح میداد... البته میگفتن ها ولی نه با این وضوح و نمیدونستم با این شدت... و بدی‌ش اینه که احتمالا چند سال دیمه هم همین حس رو به الانم دارم

واقعا موندن تو رشته شجاعانه‌تره؟ به نظرم اتفاقا بیشتر نشونه‌ی جسارت نداشتنه... نمیدونم چی درسته و چی غلط (:
آره هستن... مثلا بعضی‌هاشوت میگن فرار کنین و برین اصلا دوباره کنکور بدین (که من اصلا د ابدا قصد همچین کاری رو ندارم) بعضی‌هاشون میگن بمونین حداقل یه نقطه اتکایی هست، بعضی‌ها میگن حیفه حداقل مدرک رو بگیر، بعضی‌ها میگن ما هم خیلی اذیت میشدیم و هی به امید بهتر شدن اوضاع موندیم ولی چیزی بهتر نشد و الانم دیگه نمیتونیم چیزی رو عوض کنیم....

حالا با اساتید هم میخوام صحبت کنم... اما بدترین قسمت ماجرا اینه که من تکلیفم با خودم و علائقم و ایده‌آلم معلوم نیست...

بله... البته نمیدونم شایدم بدبختانه :') چون اگه وفق‌پذیر نباشی خب راحت عوضش میکنی ولی چون میدونی که تهش وفق پیدا میکنی خیلی اوقات میمونی و تغییر نمیدی و فقط وفق پیدا میکنی و شاید یه سری حس و آرزو اون وسط دفن شن کلا

هعی 🚬
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend