سوالی در یک انجمن در سایتی که میتوانم بگویم با آن بزرگ شدهام، مرا درگیر خود کرده.
مگر میشود که آدم درگیر سوال شود؟ نه. سوال به خودی خود چیزی ندارد که آدم درگیرش شود. ولی ترس و استرس و امید و حسهای نهفته در سوال، آدم را حسابی درگیر میکنند.
حقیقت این است که گرفتاری در آینده خوشایند نیست اصلا. همانطور که در گذشته هم نیست. و حتی در حال ولی واقعیت بسیار خودسر و حرف گوشنکن مینماید...
سوال این بود که : ده سال دیگر همین موقع، شما بدون در نظر گرفتن شرایط مزاحم، چه زندگیای خواهید داشت؟
به نظرم ده سال آینده خیلی چیزها مشخص شده. قطعا میدانم چه میخواهم و حتی دهه چهارم از زندگی هنوز فرصتهای زیادی سر راهم قرار میدهد.
ده سال دیگر من یک خانم ۲۷ ساله هستم. احتمالا تجربههای خیلی خیلی بیشتری دارم. شاید فارغ التحصیل شده باشم و شاید هم برای دکتری درس بخوانم شاید هم تا آن موقغ به جای پزشک، یک معلم درجه یک شده باشم و این موقع از سال با دانشآموزهایم رفته باشیم یک اردوی درست و حسابی. شاید درگیر خانوادهام شده باشم یا اصلا شاید یک دختر یا پسر کوچک داشته باشم. شاید در جایی دورتر از اینجا زندگی کنم و شاید هم همینجا، کنار نفسهای پدر و مادرم. شاید آن موقع بالاخره خاله و یا حتی عمه شده باشم:) شاید بالاخره بر ترسم از رانندگی غلبه کردهباشم و یک ماشین هم زیر پایم باشد. شاید دوستان ناباب مرا به ورطهی دیگری کشیده باشند. شاید برخلاف این روزها در یک سازمان مخالف نظام فعالیتهای جاسوسی بکنم یا شاید حتی در اوین باشم دی: شاید گویندهی رادیو شدهباشم و هرروز در برنامه صبحگاهی به مردم صبح به خیر بگویم. شاید هنوز هم اینجا بنویسم و یا شاید هم آن موقع وبلاگ داشتن مثل فلش های فلاپی خز شده باشد و بلا استفاده. شاید تا آن موقع چند مقاله در رشتهی تحصیلی ام داده باشم و از خارجستان برایم مدام دعوتنامه بیاید. شاید یک ورزشکار ملی شده باشم(در بین همه، این یکی واقعا محال است)...
هزارتا شاید میتوان آورد و هیچ کدامشان را نمیتوان با احتمالی بیش از ۶۰ درصد رد کرد یا پذیرفت. زندگی یک دختر ۱۷ ساله مثل من، به همین اندازه مبهم است. ولی خوشحالی من از آن است که تا ۲۰ سالگی به احتمال ۹۰ درصد میدانم که چه راهی را خواهم رفت. و این سه سال که باید تیر در تاریکی بیندازم، سالهای نفسگیریست. مثل تلاش یک پروانه برای آزاد شدن از پیله...
+ در آغوش حق:)
- دوشنبه ۲۳ اسفند ۹۵