درس خوندنای روزانه
فکر به هدف
ذوق داشتن واسه رسیدن به هدف
درسای مدرسه و امتحانای مزخرفی که فقط وقتگیرن و هیچ مزیت دیگهای ندارن :|
مامان که صدام میکنن «مرواریدِ من» دی:
بابا که کلا دیگه بعضی وقتا اخبار هم نمیبینن که من تمرکزم به هم نخوره
فامیلایی که همش دنبال اینن که بفهمن من اوضاع درسیم چطوره، در صورتی که اگه به جای اینکه از این و اون بپرسن، ازخودم بپرسن، حتی ترازمو و درصدامم بهشون میگم و اصلا این چیزا برام مهم نیست
عروسمون که هر موقع ترازم میره بالا بهم تبریک میگه :))
داداشم که قبل ازدواجش میگفت «خودم مشاورت میشم و بهت میگم باید چیکار کنی» ولی بعد ازدواجش اصن وقتشو نداره:/
جانِ جان که میگه «تو دیگه پزشکی قبول شو تو رو خدا» و بعد اضافه میکنه «به من که امیدی نیست دیگه»
دبیر زمین که سر کلاسش فقط چرت میزنیم:|
ستارههای روشن وبلاگهاتون (که دلم میخواد بشینم تک تک پستاتونو و آرشیواتونو بخونم حتی) دی:
کامنتای جواب داده نشدهی پست قبل
بخشای عقب موندهی برنامهم
لحن لج درآر نفیسه که میگه « حتما داری درس میخونی باز» و دندوناشو رو هم فشار میده... خب تو هم بخون عزیز دلم... مگه من با درس خوندنم جلوی تو رو گرفتم آخه؟:/ [ نفیسه دخترداییمه که همسن منه و خب کنکوریم هر دوتامون و شما خودتون میدونید از قضاوتای مسخره فامیل]
کتابای کنار میز
کتابای کتابخونه
کتابای کمد
چهارشنبههای تعطیل (خیلی کیف میده که فقط چار روز میریم مدرسه دی: اگه دست من بود همون چهار روزشم نمیرفتم:/)
بچههای انجمن که دیگه امسال خودشون مسئول شدن و کار میکنن و من حسرت میخورم وقتی نگاشون میکنم... چه زود میگذره ...
سوالهایی که از هرکی میپرسم یه جواب جدید میشنوم:/
خانومی که وقتی از مامانم جواب رد شنیده، گفته «مطمئنین؟ پشیمون میشینا» :/// ماشالا مردم اعتماد به نفسشون بالاست بزنم به تخته:/
تولد خواهرم که در کمال ناباوری روز تولدشو یادم شده بود در صورتی که از یک ماه پیش دارم واسش برنامه ریزی میکنم :| و خب خیلی ناراحت شدم... خیییلی بد بود:((((
و یه عالمه چیز دیگه...
...
...
...
همه چیز خیلی جالبه.. همه چیز تجربههای خیلی جدیده... همه چیز خوبه... و تلاش، واقعا ستودنیه... واقعا :)
* آقا من اصن دلم میخواد پزشکی نیم سال دوم بیارم.... مثلا فکر کن یه سه ماه بدون دغدغه و با خیال راخت، فقط استراحت میکنی و کارای عقب مونده تو انجام میدی:)))) محشره :)))) نیست؟
** :))
+ در آغوش حق:))))