یکم، امانت: خدا یه باری گذاشت رو دوش آدم که کوه و آسمونها و زمین قبولش نکرده بودن. فکر میکنم که این بار رو هنوز نتونستم بذارم زمین و هنوز نتونستم از عهده ش بربیام. چیزی که قطعیه اینه که اون روزی که تونستم سرمو بگیرم بالا و به خدا بگم که امانتیشو به مقصد رسوندم، اون روز، برای مرگ آماده ی آماده هستم. حتی اگه هنوز 12 دلیل و یا بی نهایت دلیل دیگه هم برای زندگی داشته باشم...
دوم، رویاها: دلم نمیخواد رویاهامو به گور ببرم دی:
سوم، پتانسیل وجود : خود وجود آدمها به تنهایی پتانسیل زیادی داره، ارزشمنده و عظیم. به نظر من اونی که نتونه از این پتانسیل استفاده کنه و بمیره، بازی رو باخته. من از بازنده بودن هیچ وقت خوشم نیومده و هیچ وقت نمیخوام این وجود عظیم رو به هدر بدم :)
چهارم، سفر: من عاشق سفرم:) هنوز کلی جاهای هیجان انگیز وجود داره که من ندیدم و باید ببینم :) نمیتونم نبینم و بمیرم دی:
پنجم، کتاب: کتاب ها نخونده از جمله آزار دهنده ترین موجودات این عالم هستن:/ به هر حال نمیتونم نخونم و بمیرم دی:
ششم، مادرم و پدرم: به نظرم اگه بمیرم مامان و بابام خیلی خیلی اذیت میشن. دلم نمیخواد به خاطرم ناراحت باشن یا گریه کنن. اگه یه روز مطمئن بشم که اگه بمیرم مامان و بابام ناراحت نمیشن (!) دیگه این مورد نمیتونه یکی از دلایل زندگی من باشه!
هفتم، یار: انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق/ ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم دی: همین دیگه :)
هشتم، تجربه: خب ما یه بار تو این دنیا زندگی میکنیم. من دوست دارم زندگی این دنیا رو تجربه کنم. هم سختی هاش رو و هم خوبی ها و خوشی هاش رو.
نهم، قدرت: من میتونم یه آدم قوی باشم. منظورم از قدرت همینه نه قدرت سیاسی یا حتی مالی. من دلم میخواد یه شخصیت قوی داشته باشم و چون هنوز ندارم، پس اونقدر زنده میمونم تا داشته باشم :)
دهم، کنکور: بله:/ هرچی باشه من براش وقت گذاشتم، فکرمو مشغول کردم و حتی یه عالمه پولای بابامو خرج کردم. دلم نمیخواد اینا به هدر بره:/ حداقلش بدمش حالا بعدشم وقت برای مردن زیاده :|
یازدهم، موفقیت: من معتقدم که موفقیت های بزرگی که من میتونم تو زندگی به دست بیارم از یه جایی به بعد منتظرم هستن. دلم نمیخواد اون موفقیت های بزرگ رو به دست نیارم و بمیرم. وقتی بدونی توانایی یه سری چیزها رو داریم ولی چیز مزخرفی مثل مرگ باعث میشه بهشون نرسی، تمام تلاشتو میکنی که نمیری دی:
دوازدهم، موعود: اینکه بتونم در طول زندگیم، یه نگاهم که شده امامم رو ببینم. من وعده داده شدم به ظهورشون. خیلی وقتها به یادشون نبودم که اون سهل انگاری من بوده ولی دلیل نمیشه که من مشتاق نباشم به دیدن امامم... و دلم میخواد جهان بعد از ظهور رو ببینم. حتما دنیا قشنگتر از حالاست.
سیزدهم، میل به بقا: این عمومی ترین دلیله. برای همه صدق میکنه. یک میل درونی و فطری که نمیدونم و نمی فهمم چه جوری در بعضی ها (همون هایی که خودکشی میکنن) از بین میره. به هرحال برای من غیرقابل انکاره.
چهاردهم، ترس: برای من واقعا مرگ ترس داره. چون خیلی ناشناخته ست. شاید اگه یه بار تا پای مرگ رفته و برگشته بودم ازش نمیترسیدم. ینی اینکه یکی از دلایلم برای زندگی ترس از مرگه (سرش را به چپ و راست تکان داده و برای خودش تأسف میخورد:|)
پانزدهم، سایر: فکر کنم میتونم همینطوری این لیست رو ادامه بدم. اونقدر ادامه بدم و ادامه بدم که بمیرم!
عجیبه. این حجم از زندگی که تو وجود هر انسانی پیدا میشه عجیبه و عجیبتر از اون، اینکه بعضی ها نادیده میگیرنش. خیلی دلایل دیگه ای هم وجود داره که احتمالا بشه با یه کم بی انصافی توی همین 13 تا گذاشتشون ولی مهم اینه که ته این دلایل ما آدمهایی باشیم که به چیزهای خوبی برسیم. وگرنه اگه بخوایم آدمی باشیم که هزاااار دلیل هم داشته باشه برای زندگی ولی نتونه حتی زندگیشو مصداق یکی از اون دلایل بکنه، به جایی نرسیدیم. میدونید هر لحظه از این روزهایی که میگذرونیم میتونه نقطه شروع باشه و اینکه نیست، یعنی ما نخواستیم که باشه.
من همونطوری که این دلایل رو ردیف کردم، میتونم دلایل زیادی هم برای مردن ردیف کنم؛ ولی توی این لیست دلیل های قدرتمندی وجود دارن که من نمیتونم چشمام رو ببندم و نبینمشون(موارد 1،2،13 و...). قضیه اینه که مرگ و زندگی دوتا حقیقت کاملا عادی هستن که برای هردوشون دلایل کافی وجود داره. فقط این ماییم که میتونیم به فرصت یا تهدید تبدیلشون کنیم و خب اصلا همینه که زندگی آدمها با هم متفاوت میشه.
و...
دوتا نکته ی ترسناک:
1- شاید ما هی بشینیم و دلیل بیاریم واسه زندگی کردن ولی نکنه اینا همه یه پوسته ی خوشرنگ و لعاب باشه برای فقط یک دلیل و اونم اینکه زندگی کردن راحت تر از مردنه. یعنی ممکنه؟
2- شاید هم ما محکوم به زندگی باشیم!
دوم، رویاها: دلم نمیخواد رویاهامو به گور ببرم دی:
سوم، پتانسیل وجود : خود وجود آدمها به تنهایی پتانسیل زیادی داره، ارزشمنده و عظیم. به نظر من اونی که نتونه از این پتانسیل استفاده کنه و بمیره، بازی رو باخته. من از بازنده بودن هیچ وقت خوشم نیومده و هیچ وقت نمیخوام این وجود عظیم رو به هدر بدم :)
چهارم، سفر: من عاشق سفرم:) هنوز کلی جاهای هیجان انگیز وجود داره که من ندیدم و باید ببینم :) نمیتونم نبینم و بمیرم دی:
پنجم، کتاب: کتاب ها نخونده از جمله آزار دهنده ترین موجودات این عالم هستن:/ به هر حال نمیتونم نخونم و بمیرم دی:
ششم، مادرم و پدرم: به نظرم اگه بمیرم مامان و بابام خیلی خیلی اذیت میشن. دلم نمیخواد به خاطرم ناراحت باشن یا گریه کنن. اگه یه روز مطمئن بشم که اگه بمیرم مامان و بابام ناراحت نمیشن (!) دیگه این مورد نمیتونه یکی از دلایل زندگی من باشه!
هفتم، یار: انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق/ ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم دی: همین دیگه :)
هشتم، تجربه: خب ما یه بار تو این دنیا زندگی میکنیم. من دوست دارم زندگی این دنیا رو تجربه کنم. هم سختی هاش رو و هم خوبی ها و خوشی هاش رو.
نهم، قدرت: من میتونم یه آدم قوی باشم. منظورم از قدرت همینه نه قدرت سیاسی یا حتی مالی. من دلم میخواد یه شخصیت قوی داشته باشم و چون هنوز ندارم، پس اونقدر زنده میمونم تا داشته باشم :)
دهم، کنکور: بله:/ هرچی باشه من براش وقت گذاشتم، فکرمو مشغول کردم و حتی یه عالمه پولای بابامو خرج کردم. دلم نمیخواد اینا به هدر بره:/ حداقلش بدمش حالا بعدشم وقت برای مردن زیاده :|
یازدهم، موفقیت: من معتقدم که موفقیت های بزرگی که من میتونم تو زندگی به دست بیارم از یه جایی به بعد منتظرم هستن. دلم نمیخواد اون موفقیت های بزرگ رو به دست نیارم و بمیرم. وقتی بدونی توانایی یه سری چیزها رو داریم ولی چیز مزخرفی مثل مرگ باعث میشه بهشون نرسی، تمام تلاشتو میکنی که نمیری دی:
دوازدهم، موعود: اینکه بتونم در طول زندگیم، یه نگاهم که شده امامم رو ببینم. من وعده داده شدم به ظهورشون. خیلی وقتها به یادشون نبودم که اون سهل انگاری من بوده ولی دلیل نمیشه که من مشتاق نباشم به دیدن امامم... و دلم میخواد جهان بعد از ظهور رو ببینم. حتما دنیا قشنگتر از حالاست.
سیزدهم، میل به بقا: این عمومی ترین دلیله. برای همه صدق میکنه. یک میل درونی و فطری که نمیدونم و نمی فهمم چه جوری در بعضی ها (همون هایی که خودکشی میکنن) از بین میره. به هرحال برای من غیرقابل انکاره.
چهاردهم، ترس: برای من واقعا مرگ ترس داره. چون خیلی ناشناخته ست. شاید اگه یه بار تا پای مرگ رفته و برگشته بودم ازش نمیترسیدم. ینی اینکه یکی از دلایلم برای زندگی ترس از مرگه (سرش را به چپ و راست تکان داده و برای خودش تأسف میخورد:|)
پانزدهم، سایر: فکر کنم میتونم همینطوری این لیست رو ادامه بدم. اونقدر ادامه بدم و ادامه بدم که بمیرم!
عجیبه. این حجم از زندگی که تو وجود هر انسانی پیدا میشه عجیبه و عجیبتر از اون، اینکه بعضی ها نادیده میگیرنش. خیلی دلایل دیگه ای هم وجود داره که احتمالا بشه با یه کم بی انصافی توی همین 13 تا گذاشتشون ولی مهم اینه که ته این دلایل ما آدمهایی باشیم که به چیزهای خوبی برسیم. وگرنه اگه بخوایم آدمی باشیم که هزاااار دلیل هم داشته باشه برای زندگی ولی نتونه حتی زندگیشو مصداق یکی از اون دلایل بکنه، به جایی نرسیدیم. میدونید هر لحظه از این روزهایی که میگذرونیم میتونه نقطه شروع باشه و اینکه نیست، یعنی ما نخواستیم که باشه.
من همونطوری که این دلایل رو ردیف کردم، میتونم دلایل زیادی هم برای مردن ردیف کنم؛ ولی توی این لیست دلیل های قدرتمندی وجود دارن که من نمیتونم چشمام رو ببندم و نبینمشون(موارد 1،2،13 و...). قضیه اینه که مرگ و زندگی دوتا حقیقت کاملا عادی هستن که برای هردوشون دلایل کافی وجود داره. فقط این ماییم که میتونیم به فرصت یا تهدید تبدیلشون کنیم و خب اصلا همینه که زندگی آدمها با هم متفاوت میشه.
و...
دوتا نکته ی ترسناک:
1- شاید ما هی بشینیم و دلیل بیاریم واسه زندگی کردن ولی نکنه اینا همه یه پوسته ی خوشرنگ و لعاب باشه برای فقط یک دلیل و اونم اینکه زندگی کردن راحت تر از مردنه. یعنی ممکنه؟
2- شاید هم ما محکوم به زندگی باشیم!
و این تک بیت هم به عنوان حسن ختام دی:
پدرانم همه سرگشته ی حیرت بودند
من اگر راه به جایی ببرم، ناخلفم
* در آغوش حق =)
- پنجشنبه ۱۴ دی ۹۶