باگ

قضیه های آزاردهنده ای به وجود اومده. مثلا یکیش واکنش‌های مامانه. ناراحتن؛ از دوریِ تهران و البته از رشته‌ای که من قبول شدم. علتش اینه که توقع بیشتری از من داشتن. علت دیگه‌ش هم اینه که در و همسایه هم توقع بیشتری از من داشتن. علتش حتی اینم هست که رشته‌ای که قبول شدم و حتی دانشگاهی که قبول شدم رو خیلی ها (خیییییلی ها) نمیشناسن‌. در دیدگاه آدمهای دور و برم من اگه تربیت معلم قبول شده بودم یا اگه پرستاری شهر خودم که یه دانشگاه تیپ ۳ هست قبول شده بودم، خیلی از اینی که هست بهتر بوده. حالا کسی که باید جواب همه اینا رو بده مامانه‌.

من سلیقه خودم رو گذاشتم تو اولویت. سلیقه‌ی من پرستاری نمی‌پسندید. سلیقه‌ی من استقلال کاری میخواست نه یه کار کارمندی. سلیقه من دانشگاه خوب میخواست نه یه چیزی که نزدیک باشه فقط. دوری از خانواده برای منم سخته ولی هیچ کدوم از آدمهای موفق نیستن که سختی‌های مختلفی رو تجربه نکرده باشن. این دانشگاه رو خودم بالاتر از تهران و شهیدبهشتی گذاشته بودم. تحقیق کرده بودم و فهمیده بودم که تو رشته‌های توانبخشی حرف اول رو میزنه. حالا ولی میبینم چقدر واکنش‌ها عجیبه. خیلی ها فکر میکنن این دانشگاه غیرانتفاعیه. نگاه عاقل‌اندرسفیه میندازن و رد میشن. منم دلم نمیخواد بشینم برای تک‌تک این آدمهایی که سرشون تو زندگیمونه توضیح بدم. نمیخوام و حوصله‌ش رو هم ندارم حقیقتا. این رفتارا رو وقتی از طرف کسی میبینم که صدپشت غریبه‌ست و اطلاعی از رشته‌ها و دانشگاه‌ها نداره، ناراحت نمیشم. ولی وقتی میبینم مامانم ناراحتن و ناراضی، ناراحت میشم.

میشنوم که بعضیا میگن "اوووه همش باید با معلولا در ارتباط باشی که". و خب آره. من همش باید با معلولها در ارتباط باشم اما احتمالا خیلی قابل تحمل تر و اصلا شیرین تر و جذاب تره از سروکله زدن با این همه معلول روانی و فکری که هرروز فقط یاد گرفتن سرشون تو زندگی مردم باشه. عصبی ام؟ خب آره. اون دانشگاه و رشته هنوز اونقدر برام صمیمی نیستن که تهشون میم مالکیت بچسبونم؛ اما به هرحال این چیزیه که قراره از این به بعد تو زندگی من باشه.

من رتبه م رو خوب یا بد پذیرفتم. تحملش نکردم بلکه پذیرفتمش. به نظرم همونقدر که "جنگیدن برای یه هدف" ارزشمنده، یادگیری نقطه ی "تسلیم و پذیرش" هم تو زندگی ارزشمنده. برام اهمیت نداره که پشت سرم چه حرفایی هست به واسطه یه سری چیزها که هیچ وقت اینجا تعریفشون نکردم. برام اهمیتی نداره که فکر میکنن دانشگاهم غیر انتفاعیه  و میگن "اوووه بعد دوسال تازه رفته یه همچین دانشگاهی؟" و یا با شنیدن رشته م فکر میکنن از همه جا مونده و رونده بودم و به زور یه چیزی قبول شدم. هیچ کدوم اینها برام اهمیت نداره به جز یک حالت. اون هم وقتیه که آثار ته مونده ی این حرفا رو تو رفتار نزدیک ترین آدمها ببینم. اونجاست که دلم میخواد زار بزنم. میدونم. اینو میدونم که همه این حالتها هم احتمالا نهایتا چند ماه دووم میاره. بعدش همه با همه چی کنار میان. اما فعلا داریم تو حال زندگی میکنیم و همه اینا آتیش هیجان و انرژی من رو خاموش میکنه. همه اینا آب یخ خالی میکنه روم و دلسردم میکنه.

 

 

+ میگه: کی باید بیای واسه ثبت نام؟

میگم: نمیدونم هنوز اطلاعیه نزدن تو سایت. یه سری دانشگاها مثل شهید بهشتی و شیراز و اینا زدن ولی این یکی نزده.

میگه: آره خب. شهید بهشتی و شیراز که خیلی فرق داره. نباید دانشگاه خودتو با دانشگاهای تیپ یک مقایسه کنی.

:|

دلم میخواد انتخاب رشته مو پرینت بگیرم بکوبونم تو صورتشون بگم بابا من خودم اینو از شهیدبهشتی و تهران و همه چی بالاتر گذاشته بودم.

(ایموجی خنج کشیدن بر صورت) دی:

 

++ از اینا گذشته باید بگم که من وصف آموزش دانشگاها رو شنیده بودما ولی فکر نمیکردم اینقدر زود با این وصفها روبه رو بشم. دریغ از یه اطلاعیه تو سایت. به شماره هم که زنگ میزنم یا اشغاله یا جواب نمیدن. خب مسلمون من با این همه فاصله و کارا و خریدایی که دارم، باید بدونم دقیقا کی باید بیام واسه ثبت نام یا نه؟

 

+++ در همین حالت که داشتم با یه دست غرغرامو تایپ میکردم، با اون یکی دست برای بار هفتم داشتم شماره دانشگاهو میگرفتم. به حول و قوه الهی جواب دادن و گفتن تو سایت منتظر اطلاعیه باشین :|

 

++++ همین دیگه :)

وااااات ؟! چقدر واکنش هاى غیر منطقى و دور از ذهنه 

دانشگاه ایران واقعا عالیه ! اینو منى که رشتم ریاضه هم میدونم :/ 

بنظرم همین الان همین الان دقیقا ، برو دو تا دونه پنبه بچپون توى گوشت و فقط ذوق کن براى رشته و دانشگاهى که دارى میره و یه عالمه خیالپردازى کن براى یک ماه دیگه :))))

 

واقعا :| خودمم انتظار نداشتم
جالبه که بیشتر اونایی که نمیدونستن تجربی بودن اتفاقا :|
نه نه... الان یه کانالی پیدا کردم که آهنگایی میذاره که خیلی به سلیقه من نزدیکه... دارم پلی لیست مورد علاقه مو پربار میکنم واسه عصرای پاییزی ولیعصر :) دی:

اولش که تو اینستا دیدم روانشناسی نیس حالم گرفته شد که چرا رشته ای که اول میخواستی رو نمیری ولی بعدش فک کردم حتما خودت صلاح دونستی برا همین نظرم عوض شد و پستات هم حرفمو تایید کرد. یادته گفتم یه روز که بهت امید دارم؟ الان میگم  ناامیدم نکردی. من بهت افتخار میکنم که انقد اگاهی به خودت و کاری که باید کنی و سعیت برای پیشرفت حتی تو بدترین موقعیتا. اون قسمت پذیرفتن خیلی شیرین بود خوندنش. شاید به نظرت نیاد ولی ادم قوی ای هستی، موفق میشی ایشالا. اتفاقا بازار کارو ایناشم شنیدم خوبه و حتی یه جوراییم شبیه روانشناسیم هس هنوز همینم. یا شاید مشاوره؟ هر چن بیشتر فیزیکیه ولی گویا به روان مراجعتم باید برسی

راستشو بخوای نسبت به سه سال پیش یا حتی همین یک سال پیش یه سری تغییراتی داشتم. اون موقع ها اصصصلا استقلال مالی برام بولد نبود. مهم نبود که حالا یه رشته بتونه چقدر برام ساپورت مالی داشته باشه. کم کم یه ذره برام مهمتر شد. به جز اون، میدونی چی شد که اصلا باعث شد من این رشته رو بذارم تو انتخابام؟ (کما اینکه من خیلی رشته ها رو که میتونستم بزنم اصلا نذاشتم تو لیستم) این که با روانشناسی عجینه. الان ما احتمالا همین ترم 1 باید روانشناسی عمومی و روانشناسی رشد پاس کنیم. کلا هم رشته به دو حالت جسمی و روانی تقسیم میشه...
من به نظرم میاد خیلی  آدم حساسیم ... به شکل فاجعه باری حتی... حالا درموردش مینویسم حتما. اما اون پذیرفتنه... میدونی؟ خیلی سخت بوده و هست شاید. اینکه چیزی رو دوست نداشته باشی ولی بپذیری چون حس میکنی و عقلت میگه که پذیرفتنه الان به صلاح تره تا جنگیدن دوباره. نمیدونم. امیدوارم تصمیمم درست بوده باشه.

نه تنها سعی خالی بلکه واقعا پیشرفت کردی. فک کنم یه بار گفتی حس میکنی رشد شخصیتیت تو این دوسال متوقف شده ولی من واقعا حس کردم با خوندن این پستت که بزرگ شدی

من از یک سری نظرا به شدت افت داشتم. اما از یه سری نظرای دیگه خیلی خیلی آموزه های جدیدی داشته برام این دو سال کنکوری بودن...

به هرحال اثرات منفیش کم نبوده. کوچکترینش منزوی شدن و خجالتی شدن و آدم گریز شدن بیش از حده :||

خب الان که میری دانشگاه اونم یه شهر دیگه اونم تهران به این بزرگی منزوی و خجالتی بودن و اینام درست میشه غصه اوناشو نخور.

پس در واقعا الان رشته ای داری که هم پزشکی رو توش داره هم روانشناسی رو چه بامزه :)) همون دو رشته ای که بیشتر بش فک میکردی. اره سخته و از تجربه هاییه که ادمو بزرگ میکنه. زندگی همین تجربه های متفاوت و جدیده. پشیمونم بشی در اینده فدای سرت. نباید سختش کنی. همین تجربه هاس که نشونت میده چی برات دقیقا بهتره و چی رو میخوای دقیقا. هرچن فک نمیکنم پشیمون شی اصلا و حس خیلی خوبی به قضیه دارم ولی بشی هم اوکیه ینی. 

فعلا که درست نشده :|

بهتره بگیم یه چیزی شبیه به فیزیوعه و روانشناسیم داره دی:
آهااااا تو پست جدیدم از همکلاسیا نگفتم. حالا میگم بعدا... ولی همینو بدون که الان دوتا دانشجوی انصرافی داریم، یه فارغ التحصیل مامایی داریم و کلا اکثرا متولد ۷۶ و ۷۷ و ۷۸ ان.... من قبلا فکر میکردم خودم جزو پیرای کلاسم، الان میبینم جزو جوونام :)))

 

آیا درست فهمیدم دانشگاه ایران قبول شدی و به سلامتی میای تهران؟؟

مباااااارکه

دانشگاه ایران خیلی هم دانشگاه خوب و معتبریه

تهران هم خیلی خوشحاله که میزبان قدومته!

اگه کاری داشتی که من در تهران میتونستم انجام بدم با خوشحالی زیاد در خدمتم

بگو بهم حتمااا

عه شما :))))
خیلی منتظرتون بودما (:
بعله درست فهمیدین :)))

عه شما هم تهرانین؟ ^_^ ممنون، حتما :)))

من کاملا حست رو درک می‌کنم؛ کاملا...

خودم باهاشون دست و پنجه نرم کردم. محکم بمون و بذار این دوسه‌ماه بگذره. بعدش همه‌چیز اوکی می‌شه. 

وقتی تو راضی باشی خانواده هم ناراحتیشون می‌ره و راضی می‌شن. مطمئن باش. :]

 

+ خود من تا یه مدت همش داشتم به ملت می‌گفتم که نه دانشگاهم آزاد نیست یکی از دولتی‌های خوب تهرانه! :| یعنی داستان داریم با ملت! :/ :))

دلگیری داره خوابگاه :(
کاش زودتر بگذره... بدیش اینه که تعطیلی ها هم خیلی کمه :(
تازه استرس اساتید سختگیرم اضافه شده ://

واقعا :)) همه همکلاسیام همین مشکلو دارن :))

چقدر کامنت‌های عجیبی شنیدی از بقیه :)) دانشگاه ایران غیرانتفاعیه؟ یا خدا. من اگه رشته و دانشگاه الانم قبول نمی‌شدم، دانشگاه ایران قبول می‌شدم، به خاطر همین از اون‌جا خوشم میاد. 

و می‌دونی، تا جایی که فهمیدم کاردرمانی می‌خونی. و شخصا حس می‌کنم قراره واقعا ازش لذت ببری. دخترخاله من ارشد کاردرمانیه، و خب، کاملا می‌بینم که چقدر از کارش با بچه‌ها لذت می‌بره، چقدر احساس خوبی داره.

بقیه واقعا در جریان این طور چیزا نیستند و اصلا به نظراتشون اهمیت نده تا جایی که می‌تونی، وقتی که خودت تحقیق کردی، با منطق و علاقه انتخاب کردی، به نظر من، هیچ مشکلی پیش نمیاد :)

ضمن این که توی خوابگاه نمون. منم دانشجوی خوابگاهی توی تهرانم، و باید بدونی تهران کثیفه، شلوغه، توی تابستون حالت رو به هم می‌زنه از گرما، ولی می‌تونی دوسش داشته باشی واقعا. شهریه که خیلی خیلی جاهای جالب داره و متناسب با هرررر سلیقه‌ای هست این فضاهاش. خودت رو محدود نکن اصلا. می‌تونم تا ابد نصیحتت کنم در این زمینه، ولی خب، خسته‌کننده می‌شه دیگه، مهمش همیناس :)

آره خیلی :)))
به نظرم و تا اینجایی که من از رشته ن فهمیدم، یه رشته ایه که پر از حس و حاله... و برای اینکه بتونی تئش موفق باشی باید اول اول از خودت شروع کنی :))
اوایل خیلی ناراحت میشدم که هیچکی رشته و دانشگاهم رو نمیشناسه اما الان ار کنارش با یه لبخند ساده رد میشم :)))

وای با اینکه از تابستونش تا الان فقط آخر شهریورشو دیدم ولی به شدت ازش متنفر شدمممم :|||| سعی میکنم بیشتر بزنم بیرون :))) و خب آره اینجت خیلی جاهاست که دوست دارم ببینم ولی دوریش و مدت زمانی که باید تو راه باشم همه انرژیمئ میگیره دی:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend