آدم باید چقدر بزرگ باشد که مردم با شادیاش بخندند و با غمش گریه کنند؟ چقدر بزرگ است یعنی؟
فکر که میکنم به حضرت پدر، فکر میکنم باید خیلی مهربان باشد. این را از شبها و سحرهای نجف هم میشود فهمید. از آن حرم کوچک و خودمانی و محشرش.
قبلتر ها فکر میکردم او فقط پدر سادات است یا نهایتا پدر یتیمها. اما حالا فکر میکنم یتیمی که فقط به سایهی پدر نیست. گاهی دل آدم یتیم است. آن وقت حضرت پدر، حرفش میشود خوراک دلت، یادش میشود سایهی سر دلت. و چه سایهای بهتر از حضرت پدر.
این شبها، پدر به محراب رفته یا به آسمان...ه فرقی میکند؟ محرابی که متصل به آسمان باشد دیگر فرقی ندارد اسمش را چه بگذاری...
* حضرت پدر به این بزرگی که ولادتش منبع رحمت باشد، ولایتش هم، شهادتش هم که دیگر واویلا... خدایا چه مخلوقاتی داری... آدم دهنش باز میماند از این همه عظمت...
**جوشن آخر عشقبازی با خداست:) اولهایش گرمت میکند، وسطهایش دلت را برمیدارد و با خودش میبرد، آخرهایش میمیری دیگر... یا انیس من لا انیس له...
*** ولی عصر... کجایید آقای این شبها؟ به علی قسمتان دهیم، میآیید؟ به علی قسمم دهید، برمیگردم به سمتتان؟ آه از من، آه از نشستن من، آه از نبودنم...آه...
**** از قرآن به سر گرفتن، آنجایش که دربرابر امام حاضرت میایستی و خدا را به او قسم میدهی... بالحجة بالحجة بالحجة .... بهد ریز ریز اشک میریزی که مگر اصلا رویت میشود آخر؟
- چهارشنبه ۲۴ خرداد ۹۶