شبیه به جنون(صرفا «من زنده‌ام»)

نگاه می‌کنی، گر می‌گیری، کاپشنت را در میآوری، پنجره‌ را باز می‌کنی، بوی اقاقیا بدو بدو تا ته حلقت می‌رود، نفس می‌کشی، تنت مور مور می‌شود، یخ می‌کنی، کاپشنت را می‌پوشی....

این چرخه ادامه دارد.

از الان تا نمیدانم کی...

 فقط می‌دانم استرس های این روزها، یک روزی، بدجوری خودشان را نشان خواهند داد...


+ خوش‌حالم که به سن رای نرسیدم و قرار نیست رای بدم. وگرنه فکر کنید که وسط این همه درس و امتحان، باید می‌نشستم مناظره‌ها رو هم می‌دیدم:|

++ فیزیک خیلی خیلی نفهمیدنی‌ست:| بیش از حد اصلا... 

+++ هووووووووووووف:/

++++ :)


[شاید موقت]

* در آغوش حق(: 

طولانی‌نوشتِ دردناکِ درددل طور :)))

مثل ما. درست مثل ما که در برابر همه چیز یاد گرفته ایم غر بزنیم...


اوووووه ببخشید. حواسم نبود دارم از ضمیر «ما» استفاده می‌کنم. بگذارید بقیه‌ی نوشته را درباره‌ی خودم بنویسم. مسلما عیب‌های جزء را نمی‌توان به کل نسبت داد؛ مگر نه؟


مثل من. مثل من که در برابر همه چیز غر می‌زنم، همه چیز را به مسخره می‌گیرم، به کوچکترین حرکات ناهماهنگ آدم‌های اطرافم می‌خندم، تمام آدم ها و اشیاء و حیوانات و پیر و جوان و زن و مرد را موجوداتی برای خدمت به خودم می‌بینم، فحش می‌دهم و مدام هرجا که کم بیاورم از علائم اشاره هم استفاده می‌کنم!

بعد من همانی هستم که در کمپین های رنگ و وارنگ شرکت می‌کنم، پست‌های خیرخواهانه و انسانی را لایک می‌کنم، از بی‌فرهنگی و جور زمانه و بی‌عدالتی حرف می‌زنم و برای کودکان کار و گورخواب‌ها کیلو کیلو پست می‌گذارم. خب راستش کنتور که ندارند اینها. بگذار تا می‌توانم یک حرکت مردمی و خداپسندانه‌ای انجام داده باشم!

اما دریغ از اینکه یک بار از خودم پرسیده باشم:«خودت چه گلی زدی به سرت؟» و یا اگر هم از خودم پرسیده باشم، قطعا از بی‌جوابی ترجیحا خودم را به کوچه علی‌چپ زده‌ام!

بیایید با خودمان رو راست باشیم. تا زمانی که خودمان دست به کار نشویم و تصمیم داشته باشیم فقط لایک کنیم، کامنت بگذاریم و فحش دهیم، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. نه کودکان کار سر و سامان می‌گیرند، نه گورخواب‌ها حالشان بهتر می‌شود، نه عدالت برقرار می‌شود، نه رشوه ‌و اختلاس و هزار درد و کوفت دیگر ریشه کن می‌شود و نه اصلا آبی از آب تکان می‌خورد. 

----------------

* یادم باشد حتما بعدا درباره‌ی یک موضوع نسبتا مرتبط هم بگویم برایتان...

** شدیدا به دعاهای سبزتان نیازمندم:)

*** به نظرتون آهنگ‌های پاپ سنتی خیلی عشق نیستن؟ قبل تر ها کلا به موسیقی علاقه‌ای نداشتم ولی الان احساس می‌کنم پاپ سنتی ها را می‌بلعم:))))) 

**** قطعا پاپ سنتی یه پارادوکس خیلی فجیعه:/

***** چرا از یه جایی به بعد دیگه نمیتونم محاوره‌ای ننویسم؟ سخته خب:/

****** تازگیا تو ذهنم دو تا قسمت از دو آهنگ مجزا مدام پلی میشه:

۱) من اگر زبانم آتش، من اگر زبانم آتش، من اگر ترانه‌هایم همه شعله‌های سرکش(سریال دزد و پلیس)

۲) یک دم از خیال من، نمی‌روی ای غزال من(علی زند وکیلی)

******* اوووه تعداد ستاره ها از دستم در رفت دی:

******** :))))


+ در آغوش حق مهربان:)))

روان‌پریش.... + پ‌ن

استرس‌های عجیب و بی‌دلیل دست برداشته‌اند. هوا سرد شده‌است. آسمان هوس برف باریدن به سرش زده و انگار فقط منتظر اجازه‌ی خداست. حالم بهتر است‌. خواب از سرم پریده و من بیدارم. امتحان زبان فارسی به نظر ساده و البته ناجوانمرد می‌آید. 

و من فکر می‌کنم. به برفی که نمیدانم میبارد یانه. به امتحانی که نمیدانم اصلا عمرم قد می‌دهد که بدمش یا نه. به قهوه‌ای که نمی‌دانم دم خواهم کردش یا نه. به کتاب‌هایی که نمی‌دانم بالاخره خواهم خواند یا نه. به هدفی که نمی‌دانم به آن دست خواهم یافت یا نه.

قبلا هم برایتان گفته بودم از حس های عجیب و غریب ۱۷ سالگی؟ که نیمه شب حاضری جان بدهی پای کتاب‌هایت و حنی ناگهان عاشق کتاب‌های تستت می‌شوی و با ولع می‌روی سراغشان. یکهو دلت درد می‌گیرد، خواب به چشمانت می‌آید و شب تمام می‌شود. از این‌ها گفته بودم برایتان. در آن آرشیوی که حذف شد...

برفی نمی‌بارد ولی بدجور هوس آدم برفی کرده‌ام. شاید فردا بیدار شوم و آسمان باریده باشد. راستی «برف بارید.» چند جزئی است اصلا؟ قطعا دو جزئی...

راستی استرس‌های عجیب را گفته بودم دست برداشته‌اند؟ انگار برگشته‌اند دوباره. نمیفهممشان. مثل هوای تب کرده اتاق که مرا نمی‌فهمد. مثل ابرها....


--------------------

* اگر بخواهم میتوانم صفحه ها هذیان بنویسم. حالم خوب است ولی انگار چیزی تغییر کرده که من پیدایش نمی‌کنم...

++ بعدا نوشت: شما هم گاهی بدون دلیل استرس می‌گیرید؟

+ در آغوش حق:)

زندگی ذاتش مثل گودزیلاست؛ عجیب، غیرقابل پیش بینی، گاهی وحشتناک، گاهی جالب، گاهی آرام.
چطور می شود گودزیلا ها را رام کرد؟ و چطور می شود افسار گودزیلا را به دست گرفت؟
این همان چیزیست که آدم ها را به حرکت وا می دارد...

:)
پیام های کوتاه
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Customized by a Friend