نگاه میکنی، گر میگیری، کاپشنت را در میآوری، پنجره را باز میکنی، بوی اقاقیا بدو بدو تا ته حلقت میرود، نفس میکشی، تنت مور مور میشود، یخ میکنی، کاپشنت را میپوشی....
این چرخه ادامه دارد.
از الان تا نمیدانم کی...
فقط میدانم استرس های این روزها، یک روزی، بدجوری خودشان را نشان خواهند داد...
+ خوشحالم که به سن رای نرسیدم و قرار نیست رای بدم. وگرنه فکر کنید که وسط این همه درس و امتحان، باید مینشستم مناظرهها رو هم میدیدم:|
++ فیزیک خیلی خیلی نفهمیدنیست:| بیش از حد اصلا...
+++ هووووووووووووف:/
++++ :)
[شاید موقت]
* در آغوش حق(:
- جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶