* مسئلهی روز، این نیست که ما صرفا یاد نداریم به عقاید هم احترام بگذاریم. مشکل از آنجایی شروع شد که ما حتی سعی هم نکردیم یاد بگیریم به عقاید هم احترام بگذاریم.
بعدها شاید بتوانم به دخترم بگویم که من خیلی سعی کردم اوضاع را بهتر کنم، ولی همیشه تمام قضیه این نیست که بعضیهای نمیفهمند. قضیه این است که بعضیها نمیخواهند بفهمند. و مگر میرود میخ آهنین در سنگ؟!
* میگوید چرا نمیرقصی؟ من میدانم که نهایتا ده ثانیه میتواند به حرف من در جواب سوالش گوش کند و بعد از آن دیگر حواسش به همه چیز هست جز جواب سوالش. در یک ثانیه دلایلم را میآورم جلوی چشمم، یک ثانیهی دیگر فکر میکنم که چطور میشود این حجم را در هشت ثانیهی دیگر توضیح بدهم و در ثانیهی سوم تصمیم میگیرم سکوت کنم و به او لبخند بزنم. ثانیهی دهم که میشود، آهنگ عوض میشود. در حالی که از صندلی بلند میشود تا برود برقصد، میگوید «دیوانهای» و میرود. به همین سادگی میشود ده ثانیه لبخند زد. از آنهایی که «حندهی تلخ من از گریه غمانگیزتر است»
* خوشحالم که یک «درونگرا» هستم. من میتوانم بیشتر وقتم را به جای حرف زدن فکر کنم. فوق العاده است :)
* نظرات پست معده (!) تایید نشدند و نمیشوند. ممنون از دو نفری که آرزوی سلامتی کردند :))))
+ در آغوش حق :)
- شنبه ۴ شهریور ۹۶